۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

داستان ترابوزان

چهارشنبه هفته پیش به قصد سفر زمینی شش روزه ترکیه، به اتفاق یکی از دوستان تهران را ترک کردم. از طریق زنجان، تبریز، ماکو و بازرگان خود را به مرز ایران و ترکیه رساندیم. اتومبیل را در بازرگان پارک کرده از مرز وارد ترکیه شدیم.



نقشه مسیر ترکیه - شمال آنالولیا و کرانه های دریای سیاه را در ابعاد بزرگ تر مشاهده کنید


دغوبایزید

نخستین شهر آن سوی مرز دغوبایزید نام دارد. دغوبایزید در واقع روستایی بزرگ است، که به طور سنتی آخرین شهر مرزی قبل از ورود به ایران به حساب می آمده. ادوارد براون در سفرنامه خود از آن به عنوان شهری نه چندان خوش آیند نام می برد. امروزه نیز وقتی از بازرگان به آن می رسید کمی دلگیر می نماید.

به هر حال، این شهر زیبایی ها و دیدنی های خاص خود را هم دارد. نخستین و مهم ترین این دیدنی ها، قله های دوقلو و باعظمت کوه آرارات است که استوار از شهر محافظت می کنند.

در زبان ترکی کوه آرارات را  آگری داغی می نامند، قله کوچک تر، کوچوک آگری، و بزرگ تر، بویوک آگری. قله بزرگ تر با 5137 متر بلند ترین قله ترکیه است.

کسانی هم هستند، که فقط جهت فتح این قله به ترکیه می روند.

دیگر دیدنی مهم دغوبایزید قصر اسحاق پاشا است. بنای این قصر در سال 1685 میلادی، توسط چولاغ عبدی پاشا آغاز، و در سال 1784 به دست پسر اش اسحاق پاشا که یکی از سران کرد محل بود، پایان یافت. قصر بر روی تپه ای در شش کیلومتری جنوب شهر واقع است.

مهمان نوازی، صمیمیت و راست گوئی ترک ها نسبت به مسافران بی نظیر است، و ما آن را از نخستین لحظه های ورود به خاک ترکیه تجربه کردیم.

در مرز ایران و ترکیه، شهر مرزی بازرگان در طرف ایرانی مرز واقع شده است، اما در آن سوی مرز، به جز مرزبانی و گمرک هیچ تاسیسات دیگری وجود ندارد.

تنها راهی که مسافران، بدون خودروی شخصی یا اتوبوس های مسافربری، می توانند خود را به نخستین شهر ترکیه یعنی دغوبایزید برسانند مینی بوس (یا به قول خود شان دولمش)هایی است که در آن سوی مرز منتظر مسافر هستند و تا پر نشوند هم راه نخواهند افتاد.

آخرین این دولمش ها ساعت 5 بعد از ظهر از دغوبایزید راه افتاده و تا زمان پر شدن دم مرز منتظر می ماند. ما که حدود ساعت 5:30 از مرز عبور کرده بودیم، به یکی از همین دولمش ها رسیدیم. راننده آن جوان با قیافه کردی بود که فارسی را خوب صحبت می کرد.

هزینه سفر با این دولمش ها 5 لیر ترکیه است که مسیر حدودا بیست دقیقه ای جاده ای بسیار خراب و پر از چاله را تا دغوبایزید می پیمایند.

راننده که متوجه غریب بودن ما شده بود از من سوال کرد که کجا می رویم، و من به او گفتم، مقصد ما شهر کارس است، که البته می دانستم اتوبوس به کارس در دغوبایزید وجود ندارد. او یکی از مسافران دولمش را به من نشان داد و گفت با او بروید، او دولمش های اقدیر را به شما نشان می دهد و از آن جا می توانید برای کارس ماشین پیدا کنید.

این آقای راهنما، بسیار خجالتی و مؤدب بود، او با ما به اقدیر آمد، آن جا من را به یکی از دفاتر اتوبوس رانی برد که برای کارس ماشین داشتند، اما آخرین اتوبوس حرکت کرده بود، پس به ما یکی دو هتل خوب شهر را نشان داد و با فروتنی از ما جدا شد.

اقدیر

اقدیر مرکز استان اقدیر ترکیه، شهری کوچک، ساده و دوستانه است. وجود دو نفر با کوله پشتی اتفاق عجیبی در شهر است و به زودی همه می خواهند شما را ببینند، بدانند از کجا آمده اید و به کجا می روید.

جالب اینکه یکی از نخستین سوال هایی که پس از مشخص شدن ملیت ایرانی تان از شما پرسیده می شود این است که آیا شیعه هستید؟، این سوال را حتی پسر جوانی که صاحب یکی از اینترنت کافه های شهر بود نیز از من پرسید.

صحبت از اینترنت شد، این را به یاد داشته باشید که تقریبا همه جا در ترکیه اینترنت با سرعت خوب، در دسترس است. رابطه ترک ها با اینترنت مثل رابطه ماهی است با آب.

شام یکی از خوشمزه ترین کباب ترکی های زندگی ام را خوردم. اگر آن چیزی که در ترکیه به مشتریان داده می شود کباب ترکی نام دارد، بدون شک آن چه در تهران به مردم می دهند چیز دیگری است.


اسلاید شو عکس های اقدیر (جهت نمایش اسلاید شو در ابعاد بزرگ روی آن کلیک کنید)

اقدیر به کارس

این منطقه از ترکیه که ما در آن قرار داشتیم، هم جوار با مرز ایران، آذربایجان، و ارمنستان، و در قسمت شمالی تر با گرجستان است. در این میان مرز ترکیه با ارمستان که قرار است به زودی باز شود، در زمان های نه چندان دور نا آرام بوده، و به دلیل کوهستانی بودن، ظاهرا مسیر قاچاق نیز بوده و هست. به این دلیل، در هنگام مسافرت در این بخش ترکیه با گشت های ایست و بازرسی ژاندارمری ترکیه روبرو خواهید شد.

در طی سفر ما، چند بار اتوبوس مان را متوقف کردند. البته ژاندارم های ترکیه (و همچنین پلیس) رفتار دوستانه و مؤدبانه ای دارند، مخصوصا با مسافران و جهانگردان. هیچ گونه پرسشی از مسافران اتوبوس نشد، و هیچ یک از وسایل شخصی مورد بازجوئی قرار نگرفت، تنها در دو مورد پاسپورت های خارجی ها (که ما بودیم) و کارت شناسائی دیگران جمع آوری شد که آن ها را در کم تر از ده دقیقه پس دادند.

مسیر اقدیر به کارس بسیار زیبا است. یکی از نکات جالب توجه در این بخش ترکیه آن است که رشته کوه های آناتولی که ما در آن قرار داشتیم، از لحاظ زمین شناسی، با کوه های البرز و زاگرس تفاوت زیاد دارند.

کوه های البرز همچون دیواری عظیم کرانه های دریای خزر را از بیابان های مرکزی ایران جدا می کنند، و کوه های زاگرس خود متشکل از رشته کوه های پراکنده ای هستند، که شمال غرب ایران را به بیابان های مرکزی ربط می دهند. این کوه ها در برخی مواقع بسیار متراکم شده و در دیگر جا ها بسیار دور از هم افتاده اند.

ساختار کوه های آناتولی به گونه دیگری است. در حالی که فلات های مرتفع ای را شکل می دهند، آن حالت دیوار مانند البرز را ندارند. میان این کوه ها دشت های بسیار پهناور و حاصلخیز پراکنده شده، در حالی که در برخی نقاط جریان های مرطوب دریای سیاه، کوه ها را دور زده، جنگل های انبوه را موجب شده اند.

این ساختار زمین شناسی باعث می شود، که هنگام گذر از این بخش، ناگهان خود را میان جنگلی انبوه ببینید در حالی که چند دقیقه بعد پوشش گیاهی به مرتع های سرسبز یا حتی زمین های پوشیده از برف تغییر می یابد.

نکته دیگر اینکه، وقتی در ایران سفر می کنید دره ها از الگوئی کما بیش یکسان پیروی می کنند، یعنی کف دره که معمولا رودخانه جریان دارد سبز است و هر چه ارتفاع می گیرد پوشش گیاهی تنک تر شده یا کاملا محو می شود، و در اکثر مواقع پوشش گیاهی از استپ تشکیل شده، اما در آناتولی این الگو حاکم نیست. الزاما سبزی در کف دره ها نیست و اگر در این فصل سال به آن جا سفر کنید، سراسر زمین را پوشیه از چمن، مرتع یا جنگل می یابید.


اسلاید شو عکس های اقدیر به کارس (جهت نمایش در ابعاد بزرگ تر روی اسلاید شو کلیک کنید)


کارس

اگر مرز با ارمستان باز شود، اقتصاد این شهر رونق دوباره خواهد گرفت. البته این تنها دلیل بازدید از کارس نیست. معروف ترین جاذبه کارس، مخروبه های شهر آنی، پایتخت باستانی ارمنستان است.

کارس مرکز استان کارس، تحت تاثیر فرهنگ های آذری، ترکمن، کردی، ترکی و روسی بوده و آن را، روسیه کوچک در ترکیه، می نامند. پنیر (پندیر) و عسل محلی (بال) کارس معروف است، هر چند که من از مزه پنیر شان خیلی لذت نبردم.

یکی دیگر از نمونه های مهمان نوازی مردم ترکیه را در چای خانه قدیمی و بسیار زیبا ای در کارس دیدیم که صاحب چای خانه بعد از آن که به ما کمک کرد تا نت بوک مان را شارژ کنیم، و آدرس محل های مورد نظر ام را به من داد، حاضر نشد از ما پول بگیرد و گفت دفعه بعد که آمدید حساب کنید!

قلعه کارس بسیار دیدنی است، اگر حتی یک ساعت در کارس توقف داشتید، حتما یک سری به آن بزنید. منظره شهر از بالای قلعه بسیار دیدنی است.

این قلعه که نزدیک به هزار سال قدمت دارد، در دوران سلجوقی ساخته شده، توسط تیمور لنگ در 1386 نابود گردیده، و دوباره در سال 1579 میلادی توسط سلطان عثمانی باز سازی شده. سرانجام در سال 1855، تمام ساختمان بازسازی مجدد گردیده است.

این قلعه در دوران جنگ جهانی اول شاهد نبرد های تلخی بوده است. زمانی که، ارتش روسیه در سال 1920 از آن عقب نشینی کرد، قلعه به دست نیروهای ارمنی افتاد، تا آن که ارتش جمهوری خواه ترکیه آن را دوباره به تصرف در آورد.

در راه رسیدن به قلعه، از کنار کلیسای باستانی زیبایی می گذرید که در سال های میان 932 و 937 میلادی ساخته شده، اما امروزه به مسجد تبدیل گشته و آن را کوبَت جامی یا مسجد گُمبد می خوانند.


اسلاید شو عکس های کارس (جهت نمایش در ابعاد بزرگ تر روی اسلاید شو کلیک کنید)

کارس به ارزروم

اگر جاده کارس به ارزروم را با اتوبوس یا اتومبیل بپیمایید، متوجه خواهید شد که آن کاغد دیواری (wallpaper) کلیشه ویندوز XP که منظره دشت سبز و آسمان آبی است، واقعیت داشته، حتی ممکن است فکر کنید که بیل گیتس عکس آن را هنگام سفر از ارزروم به کارس گرفته است.

تماشای این همه زیبایی برای چند دقیقه قابل تحمل است، اما وقتی 4 ساعت تمام مجبور به دیدن آن می شوید، حس زندگی در ویندوز XP بهتان دست می دهد!


اسلاید شو عکس های کارس به ارزروم (جهت نمایش در ابعاد بزرگ تر روی اسلاید شو کلیک کنید)

تربوزان

بلیط ما برای ترابوزان بود، پس در ارزروم توقفی نیم ساعته داشتیم تا هرچه سریع تر به ترابوزان برسیم.


جاده ارزروم به ترابوزان


ساعت حدود 10 شب به ترابوزان رسیدیم.

اتوبوس های ترکیه از مشتری، کمال پذیرائی را به عمل می آورند، صندلی ها نسبتا راحت است، و هر یکی دو ساعت، اتوبوس توقف می کند، حتی اگر فقط نیم ساعت به مقصد نهائی مانده باشد.

هر اتوبوس، معمولا یک یا دو مهماندار و دو راننده دارد. موقعی که در ترمینال ترابوزان از اتوبوس پیاده شدیم رئیس آن خط اتوبوس رانی که با آن سفر کرده بودیم، به سراغ مان آمد (ظاهرا توسط مهماندار از وجود مسافر خارجی در اتوبوس با خبر شده بود) و از ما در مورد مقصدمان سوال کرد. شرکت های اتوبوس رانی در ترکیه، سرویس رایگان حمل و نقل مسافران از/به هتل یا برخی محل های مشخص دیگر، در شهر را به مشتریان شان ارائه می دهند، ضمنا اگر در هنگام سوار یا پیاده شدن مسافران، شخص دیگری هم مسیر با این سرویس باشد، او را نیز مجانی سوار می کنند، که نشان از روحیه همکاری در این ملت دارد.

این هم نوع دیگری از مهمان نوازی، ترک ها، و از همه مهم تر اینکه ساعت 10 شب رئیس خط اتوبوس رانی مسافران نا آگاه از این سرویس را پیدا کرده، و راننده با روئی خندان ما را به مقصد رساند.

ترابزون یا ترابوزان، بندری باستانی، در کرانه دریای سیاه است.

اگر سد سال پیش، از نقطه ای از اروپا قصد سفر به تهران داشتید، باید با کشتی به ترابوزان می رفتید، سپس از طریق ارزروم خود را به خوی، تبریز، زنجان و تهران می رساندید. این همان مسیری بود که ما قصد سفر در آن را داشتیم.

امروزه ترابوزان، شهری مدرن، زنده و پر جنب و جوش است. این فصل سال هوائی بسیار مطبوع دارد، اما وجود تهویه مطبوع و شیشه های دو جداره، در اتاق هتل نشان از تابستانی هایی گرم، و زمستان های خنک دارد.

تاریخ ثبت شده ترابوزان به 746 پیش از میلاد مسیح باز می گردد. پس از شکست عثمانی در جنگ جهانی اول، یونانیان ساکن آن، تلاش کردند تا جمهوری ترِبیزُند را به یاد امپراتوری های باستانی شان بنا گذارند، اما ترک ها پیروز میدان بودند، و آتاتورک شخصا ترابوزان را «یکی از ثروتمند ترین، قوی ترین، و حساس ترین منابع اطمینان جمهوری ترکیه» اعلام کرد.

با خبر شدیم که در ترابوزان سینمای سه بعدی هم هست، متاسفانه آواتار را برداشته بودند، پس به دیدن یک فیلم ترسناک ژاپنی رفتیم. جدا از تجربه مسخره دیدن یک فیلم ژاپنی با زیر نویس ترکی، دیدن فیلم در سینمای سه بعدی بسیار لذت بخش بود و به امتحان کردن اش می ارزید. بماند که وقتی در سینما آدم ها روی پرده، دو متر هستند یک جور هایی می توان آن را پذیرفت، اما وقتی سه بعدی در فضای داخل سالن سینما معلق می شوند، بیشتر غیر واقعی به نظر می رسد.

نمونه ای از Home Theatre ساخت شرکت سامسونگ را دیدم، با LCD و Blue Ray Player با قابلیت پخش سه بعدی که مجموعا 7 میلیون تومان قیمت داشت، شخصا، این مجموعه را به 3D سینما ترجیح می دهم.

یکی دیگر از دیدنی های ترکیه، باجه ها و مغازه هایی است، که همه در و دیوار شان پر است از نام EFES. در این مغازه ها ماء الشعیر EFES در کنار ماءالشعیر ساخت دیگر کشور ها به فروش می رسد. البته از دلستر ساخت ایران خبری نیست.





اسلاید شو عکس های ترابوزان (جهت نمایش در ابعاد بزرگ تر روی اسلاید شو کلیک کنید)


صومعه سوملا

یکی از برجسته ترین دیدنی های جنوب دریای سیاه، صومعه مریم مقدس، مربوط به کلیسای ارتدوکس یونان، واقع در سوملا (Sumela) در 46 کیلومتری جنوب ترابوزان است.


تاریخ ساخت این صومعه به عصر بیزانس باز می گردد. ساختار جادوئی صومعه چشم هر بیننده ای را خیره می کند. ساختمان در دل صخره ای بر فراز جنگل ساخته شده است. در ترابوزان آژانس های گرشگری هستند، که روزانه تور بازدید از سوملا برگزار می کنند. برای ورود به صومعه باید مبلغ 8 لیر بپردازید، که کاملا ارزش اش را دارد، هر چند که تنها بخش بسیار جزئی از کل ساختمان صومعه به روی عموم باز است.

درون صومعه، نقاشی هایی با مضمون داستان های انجیلی روی دیوار ترسیم شده، که در طول زمان (و به قول راهنمای صومعه به دست خارجیان) تخریب شده. بخش هایی از نقاشی ها را به طور یک جا کنده اند، و در قسمت های دیگر صورت ها را نابود کرده اند که به نظر ام با حرام بودن ترسیم صورت در اسلام مربوط باشد.

امروزه ژاندارمری، با تمام قوا از امنیت این بنا محافظت می کند، طوری که گاه حضور نیرو های مسلح که مواظب همه چیز هستند کمی حالت نظامی به منطقه می دهد. هر چند، همچون دیگر جاها، ماموران مسلح با توریست ها و گردشگران بسیار مهربان و مؤدب هستند.


اسلاید شو عکس های صومعه سوملا (جهت نمایش در ابعاد بزرگ روی اسلاید شو کلیک کنید)

ارزروم

ارزروم در دشت بسیار سبزی واقع شده، که توسط کوه های برف گرفته از همه جهت احاطه شده، و شهری مدرن اما بسیار سنتی است. در همه جای ترکیه مسجد بسیار فراوان است و شاید کمتر کوچه و خیابانی، بدون مسجد پیدا شود. ارزروم از این قانون مستثنا نیست. اگر ساعت 3:30 صبح با صدای بسیار بلند، بلندگوی مسجد کنار هتل، که اذان صبح را می خواند از خواب بیدار شدید، به یاد بیاورید که این جا ترکیه است.

امروزه ارزروم را بیشتر برای پیست اسکی نزدیک آن می شناسیم، اما نمی توان از یاد برد که امیر کبیر در این شهر با تجدد به سبک غربی آشنا شد.

مهم ترین دیدنی ارزروم مدرسه علمیه دومنار است. بنایی مستحکم مربوط به دوره سلجوقی. هرچند امروزه بالای مناره های آن تخریب شده اند، اما بنا در وضعیت بسیار خوبی قرار دارد.


اسلاید شو عکس های ارزروم (جهت نمایش در ابعاد بزرگ روی اسلاید شو کلیک کنید)

برای برگشت به ایران، از ارزروم به اقدیر بازگشته، بدون توقف با اتوبوس دیگری به دغوبایزید رفتیم که امیدوار بودیم در آن جا نهار بخوریم، اما هیچ غذا خوری پیدا نکردیم، پس با یکی از همان دولمش های به یاد ماندنی خود مان را به مرز رساندیم.

لینک های مفید:

اداره مدیریت موزه ارزروم

ارزروم

شهر ترابوزان

سفرهای رایگان بین ترابوزان ترکیه و تبریز ایران برقرار می شود

سفر زمینی به ترکیه

شمال ترکیه برویم یا جنوب ترکیه

امنیت توریستی



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

امامه به کلوگان

جمعه گذشته مسیر دره حد فاصل روستا های امامه و کلوگان را رفتیم. روستای امامه که برای قلعه به سبک اسماعیلیه و باغ های زیبای میوه - و میوه های خوشمزه - اش معروف است و کلوگان هم که زیاد معروف نیست، و طوری کنار جاده فشم پشت یک تخته سنگ مخفی شده، که اگر ندانید آن جا یک دهکده وجود دارد، امکان ندارد پیدای اش کنید.

مسیر پیاده روی مان را روی نقشه های گوگل کشیده ام، هر چند که پیچیده یا سخت نبود، تنها یک سر پائینی آرام در طول رودخانه ای که از میان هر دو روستا می گذرد.

ضمنا مردم روستای کلوگان نمونه ای از مهمان نوازی را به نمایش گذاشته اند که تصویر اش را این جا ملاحظه می کنید.


خوش آمد گوئی به سبک روستای کلوگان


البته این مدل استقبال از مهمانان مختص روستای کلوگان نیست و در شهر ها و روستا های دیگر هم مشابه دارد. 


لینک های مفید:


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

نیش عقرب، آرمین ومبری و سمرقند و بخارا

مار و عقرب همه جا هست و با کسی کاری ندارد!

هیچ تضمینی در این گفته نیست، زیرا اگر کاری با کسی نداشتند، که نیش نداشتند.

سال هاست که این شعار ما در گروه زیست بوده و هست. برای اینکه خیلی ها کوه و بیابان نمی آیند زیرا ممکن است مار یا عقرب داشته باشد.

من به عمر خود کوهنورد یا کویر نوردی را ندیده ام (یا نشنیده ام) که او را گرگ خورده باشد، یا مار و عقرب گزیده باشد. اما خطر این جانوران، مانند دیگر خطر های سفر در طبیعت، همیشه هست، البته اگر ناشیانه سفر کنید یا به توصیه های پیش کسوتان گوش ندهید.

اینجا قصد ارائه توصیه های ایمنی برای پرهیز از مار گزیدگی یا روش های درمان آن را ندارم. داستان زیر بخشی از خاطرات آرمین ومبری در هنگام بازگشت از سفر بخارا است، زمانی که منتظر بوده تا با کاروانی که راهی هرات است، همراه شود.

توضیحات بیشتر در مورد آرمین ومبری و سفرهای او را پس از خواندن این خاطره بخوانید.


نیش عقرب


... بار سوم وقتی این بلا بر سرم آمد که در یکی از روز های داغ ماه اوت، به همراه گروهی از ترکمن های اهل لباب، در کرانه های رود سیحون منتظر رسیدن کاروان هرات بودم.

من در صحن مسجدی مترکه اقامت می کردم، و عصر ها معمولا با آمادن ترکمن ها مجموعه ای از ترانه ها یا تصنیف های شان هم فرا می رسید، که باید با صدای بلند آن ها را می خواندم، و مشاهده آنان، که موقع گوش دادن، تمام توجه خود را معطوف به کردار برخی قهرمانان معروف شان می کردند، که در تصنیف ها به آنان اشاره شده بود، لذت خاصی به من می داد، این در حالی بود که سکوت هوای شب که ما را احاطه کرده بود تنها با زمزمه های پوچ تلاطم آب رود سیحون شکسته می شد.

یکی از این بعد از ظهر ها خواندن ما تا نزدیکی های نیمه شب ادامه یافت. من آنچنان احساس خستگی می کردم، که بی توجه به توصیه ای که غالبا به من شده بود، که نزدیک ساختمان های مخروبه نخوابم، کنار یکی از دیوار ها دراز کشیده، و زود به خواب رفتم.

حدود یک ساعتی پس از آن، ناگهان با درد شدید وصف نا پذیری از خواب پریدم، و شروع به داد و فریاد کردم، احساس می کردم صد ها سوزن زهرآگین به سمت پای ام پرتاب شده، و همگی در یک نقطه نزدیک انگشت بزرگ پای راست فرود آمده اند.

داد و فریاد من، پیر ترکمن ها که نزدیک من خوابیده بود را بیدار کرد.

او بی آن که از من سوالی بپرسد، رو به دیگران گفت، «حاجی بیچاره، تو را عقرب نیش زده، و آن هم در دوره سرطان (چله تابستان) مگر خدا به داد ات برسد!» با این کلمات او پای من را گرفت، و دور مچ پا را چنان محکم بست که انگار می خواهد آن را به دو نیم کند، سپس با سرعت هرچه تمام تر، با لب های اش به دنبال نقطه زخم شده گشت، او با چنان قدرتی آن را مک زد که در تمام بدن ام آن را احساس کردم. به سرعت شخص دیگری جای او را گرفت، و سپس دو سری بانداژ دیگر هم بسته شد و آن ها با این کلمات امید بخش مرا ترک کردند، که انشاء الله، از الان تا وقت نماز صبح فردا، معلوم می شود که آیا من از شر این درد خلاص می شوم یا از نابخردی های این دنیای فانی.

هرچند، در اثر خارش، سوزش و سوزن شدن هایی، که مرتب شدید تر هم می شد، کاملا دیوانه شده بودم، اما هنوز افسانه های مربوط به عقرب های بلخ را به یاد می آوردم، که حتی در دوران باستان نیز، به زهر شان معروف بودند.

درک دلائل مستدل مرگ، تحمل این درد را هر چه بیشتر غیر ممکن می ساخت، و این بود که، پس از چندین ساعت زجر کشیدن، از دست دادن هر امیدی به بهبودی، به نظر آمد، که هویت جعلی خود را فراموش کرده، شروع به مرثیه خوانی برای خود کردم، آن هم با احساسات و صداهایی، که بعداً تاتار ها به من گفتند، کاملا برای شان خنده دارد بود، زیرا آنان موقع شادمانی چنین صدا هایی از خود در می آورند.

جالب این که، درد در طی چند دقیقه از نوک انگشت به بالای سرم رسید، و همچون جریانی از آتش از درون ام به بالا و پایین حرکت می کرد، اما فقط در سمت راست بدن.

عذابی را که در ساعات پس از نیمه شب تحمل می کردم، را نمی توان با لغات وصف نمود.

بی هیچ علاقه ای به زندگی، داشتم با کوبیدن سرم به زمین آن را خرد می کردم، اما همراهان ام متوجه شده بودند، مرا به یک درخت محکم بستند.

بدین سان، در حالی که عرق سرد مرگ به آرامی بر تن ام نشسته بود، و چشم های ام به آسمان خیره شده بودند، ساعت ها، نیمه جان ، آن جا دراز کشیدم.

خوشه پروین به آرامی در افق غرب نا پدید می شد، و من در حالی که کاملا هوشیار بودم، صدای اذان را شنیدم، که نوید سحر می داد، خواب آرامی مرا فرا گرفت، که کمی بعد، صدای لا الله الا الله مرا از آن خواب پراند.

به مجرد آن که کاملا خواب از سر ام پرید، متوجه کاهش خفیف درد شدم.

سوزن شدن و سوزش هر چه بیشتر از بین می رفت، درست همانطور که آمده بود، و هنوز خورشید به اندازه یک نیزه از افق بالا تر نیامده بود که من، هر چند خسته و ضعیف، توانستم بر پاهای خود بایستم.

همراهان ام مرا مجاب کردند که شیطان که توسط نیش عقرب وارد بدن ام شده بود، با نماز صبح ترسیده و فرار کرده است، واقعیتی که من جرأت انکار اش را نداشتم. اما آن شب، برای همیشه در خاطره من حک شده باقی خواهد ماند.



از آن تاریخ 147 سال می گذرد.


آرمینیوس ومبری


آرمین ومبری

آرمین (یا آرمینیوس) ومبری با نام هرمان بَمبِرگِر یا بَمبِرگِر آرمین (19 مارس 1832 - 15 سپتامبر 1913) شرق شناس و سیاحی زاده مجارستان بود. برخی فامیل اصلی او را وَمبرگِر هم گفته اند.

دوران جوانی و مدرسه

وَمبِری در خانواده یهودی فقیری در پادشاهی مجار به دنیا آمد. او تا سن دوازده سالگی به مدرسه روستائی در زادگاه اش می رفت، و استعداد قابل توجهی در یادگیری زبان از خود نشان داد.

او که به دلیل یک نارسائی مادر زادی مجبور به استفاده از عصای زیر بغل بود، سرانجام به دلیل شرایط سخت مالی وادار به ترک مدرسه گردید. او پس از آن که آموزش پسر صاحب مسافرخانه دِه را به عهده گرفت، با کمک دوستان اش توانست به آنترجیمنازیوم سواتی یور وارد شود.

در سن 16 سالگی، او به خوبی با زبان های مجاری، لاتین، فرانسه، و آلمانی آشنا شده بود. او همچنین به سرعت انگلیسی، زبان های اسکاندیناویایی، روسی، سربی و دیگر زبان های اسلاو را فرا می گرفت.

در سال 1846 او به پِرِس بورگ (براتیسلاوای امروزی) رفت، او سه سال در آن جا ماند. بعد ها در وین و بوداپست به تحصیلات خود ادامه داد.

نخستین سفر ها

ومبری به طور اخص مجذوب ادبیات و فرهنگ امپراتوری عثمانی شده بود. ومبری در سن بیست سالگی، آن قدر زبان ترکی عثمانی یاد گرفته بود، که او را قادر ساخت به عنوان دستیار بارون ژوزف اووتووس، به قسطنطنیه رفته، و خود را به عنوان آموزگار خصوصی زبان های اروپائی جا بیاندازد.

پس از صرف یک سال در قسطنطنیه، در سال 1858 یک دیکشنری ترکی - آلمانی، را در کنار دیگر آثار زبان شناسی منتشر نمود. او همچنین بیست زبان و گویش دیگر که در سرزمین های امپراتوری عثمانی صحبت می شدند را فرا گرفت.

در بازگشت به بوداپست، به سال 1861، هزار فلورن از آکادمی علوم بوداپست پاداش گرفت، و در پاییز همان سال، در چهره یک درویش سنی، و تحت نام رشید افندی، روانه قسطنطنیه شد.

او از طریق ترابوزان در کنار دریای سیاه، به تهران رفت. در طول راه با گروهی از زائران که از سفر حج باز می گشتند، چندین ماه را در شهر های مرکزی ایران (تبریز، زنجان و قزوین) گذراند.

سپس از طریق اصفهان به شیراز رفت، و در ژوئن سال 1863 به شهر خیوه در آسیای میانه رسید. او که تا این زمان توانسته بود، شخصیت جعلی خود را با نام رشید افندی حفظ نماید، در ملاقات با خان خیوه هم ظاهر خود را نگه داشت.

سپس به همراه گروه هم سفران اش از طریق بخارا به سمرقند رسید. آن جا سوء ظن حاکم را بر انگیخت اما توانست حاکم را قانع نماید و در آخر ملاقات با حاکم را با کوله باری پر از هدایا ترک گفت.

او از طریق هرات، به تهران و از آن جا با گذر از ارز روم و ترابوزان در مارس 1864 دوباره به قسطنطنیه باز گشت.

این نخستین سفر از این دست، توسط یک فرد از اروپای غربی بود.

سپس به لندن رفت که در آن جا به دلیل سفر های متهورانه و دانش گسترده اش در زمینه زبان شناسی، از او همچون یک ستاره استقبال شد.

همان سال سفرنامه خود تحت عنوان سفرهایی در آسیای مرکزی را منتشر کرد، و در بازگشت از لندن، در سال 1865  به عنوان استاد زبان های شرقی در دانشگاه بوداپست منصوب شد و تا زمان باز نشستگی در سال 1905 در آن شغل ماند.

او در بوداپست که آن زمان تحت فرمان امپراتوری اتریش مجار قرار داشت فوت کرد.

ومبری چهار بار تغییر مذهب داد، هم جاسوس دو جانبه بود و هم دلال دو جانبه. او به سلطان عثمانی بسیار نزدیک بود. در سال های 1900 - 1901 به تئودور هرتزل وعده داد تا قرار ملاقاتی میان او و سلطان عبدالاحمد دوم، سلطان عثمانی، ترتیب خواهد داد، اما هدف اصلی اش، گرفتن پول از هرتزل بود، و این قرار را ترتیب نداد.

ومبری را به عنوان مبلغ سرسخت سیاست انگلیس در شرق و علیه روسیه می شناسند. در سال 2005 آرشیو ملی در شهر ساری انگلستان، دسترسی عموم به پرونده ای را آزاد ساخت، که طبق آن ومبری توسط وزارت امور خارجه بریتانیا به عنوان جاسوس استخدام شده بود، تا علیه تلاش های روسیه در افزایش نفوذ خود در آسیای میانه و به خطر انداختن مواضع بریتانیا در شبه قاره هند مبارزه نماید.

در روز های آینده گزارش سفر آرمین ومبری به آسیای میانه و بحث هایی پیرامون آن را که در صورت جلسات انجمن سلطنتی جغرافی آمده در این وبلاگ منتشر خواهم کرد.



لینک بخش های منتشر شده این گزارش:



لینک های مفید:

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت نهم)



قبل از ترک این محل باید چند کلمه ای در مورد این اسب ها بگویم. در طول دوره اقامت ام در درگز، به عنوان دلال اسب، صد ها اسب ترکمن را امتحان کردم، زیرا بیگلر بیگی به من اجازه داده بود تا با چشم خریدار، همه اسب های سواره نظام اش را برانداز کنم. من فقط تعدادی کمی اسب، آن هم از روی اجبار خریدم، تا رول دلال اسب را حفظ کنم، و به بهانه های گوناگون از خرید آن طفره می رفتم.

این اسب ها در نگاه اول چندان جذاب به نظر نمی آیند؛ آن ها به وضوح پا های درازی دارند، پشت و گردن شان هم کشیده است، اما در آشنائی بیشتر این نظر بهبود می یابد؛ و زمانی که شخص استقامت خارق العاده و معجزه آسایی که می توانند به نمایش گذارند را ببیند، تازه به ارزش واقعی شان پی خواهد برد. هرچند، اظهار نظر های اغراق آمیز هم پیرامون اعمال خارق العاده ای که اسب های ترکمن انجام می دهند، رواج دارد.

به نظر من آن ها تیز پا نیستند؛ سریع ترین تاخت شان، چیزی در حد تند راه رفتن است؛ هرچند قادر اند چهار نعل مسافت طولانی را طی کنند؛ آن ها هرگز یورتمه نمی روند.

شنیده ام، این اسب ها مسافت میان قلعه قوشید خان تا مشهد، چیزی در حدود 200 مایل، را سه روزه می پیمایند، در حالی که، هر آن چه سوار و اسب در طول سه روز به آن نیاز دارند، همچون غذا، را نیز با خود حمل می کنند؛ همچنین از قلعه قوشید خان تا خیوه، 360 مایل، را با همان شرایط در شش روز می پیمایند.

شنیده ام یک اسب ترکمن 100 مایل را در 24 ساعت طی می کند، آن هم در حالی که سوار، پوشش خود و چیزهای دیگر را نیز با خود همراه داشته باشد.

من معتقدم یک اسب واقعا خوب 60 مایل در روز را در صورتی که چندین روز پشت سر هم راه برود و غذای خیلی کمی به او داده شود، می تواند به پیماید؛ اما هرچه ورای آن را مطلقا افسانه می دانم. در بیابان هیچ فرسخ شماری وجود ندارد و همه شرقیان علاقه به مبالغه گویی دارند.

اگر از من خواسته شود یکی از نقاط تمایز اسب نژاد ترکمن را نام ببرم، من خواهم گفت، عجیب ترین صفت آنها بی مو بودن شان است.

آن ها به طور طبیعی یال بسیار کوچکی دارند، و همان چیزی هم که دارند را، ترکمن ها همیشه با دقت کوتاه می کنند. عموماً دم شان بسیار کم پشت است. پوست شان بسیار نرم و نازک است، و مویی که آن را پوشانده بسیار نرم است.

اگر مقداری از آن کنده شود، بسیار کند رشد می کند، و اگر دوباره کنده شود، غالبا دیگر آن جا مو در نمی آورد. قسمت های لخت و بی مو در بدن این جانور بسیار دیده می شود، مخصوصاً پشت پالان جائی که معمولا زیر خورجین ها قرار می گیرد.

آن ها را هیچ گاه در اصطبل نگه داری نمی کنند، بلکه بیرون به میخ می بندند. [اما] بهترین مراقبت ها را از آنان به عمل می آورند، و لباس خوب بر تن شان می کنند.

نخست تن پوش نمدی ضخیمی بر تن شان می کنند، هم اندازه پوشش اسب های انگلیسی؛ روی این، قطعه نمدی بسیار خوبی می بندند، که گوش ها، و تمام بدن تا زیر زانوهای اسب را می پوشاند. این لباس توسط کمربند بلندی که سه دور، دور بدن اسب پیچیده می شود، محکم می گردد.

یک ترکمن، هر چقدر برای خود لباس کمی بر دارد، همیشه برای اسب اش لباس کامل با خود می برد؛ عموماً برای خود هیچ چیز جز یک کت بلند از جنس پوست گوسفند، که به آن  پوستین می گویند، بر نمی دارد.

او حتی در برف هم با همین لباس می خوابد. مطمئناً ترکمن ها نژاد بسیار دلیری هستند، آن ها وقتی در آلامان، یا حمله، باشند، با لباس بسیار کم سر می کنند.

وقتی در اوبا یا اردوگاه شان باشند، به اسب ها جو و کاه خرد شده می دهند. موقع تاخت و تاز چیزی جز بته های بیابان و گاه علف های خشک گیر اسب های شان نمی آید؛ اما همیشه روزی یک بار به آن ها مقداری غلات داده می شود.

درباره این گفته که ترکمن ها به اسب های شان بلغور جو و دنبه گوسفند گِرد شده می دهند، پرس و جو کردم. کسانی که من دیدن، چنین مخلوطی را به اسب های شان نمی دادند، اما در تمام مشرق زمین، موقعی که از اسب کار زیاد باید کشید، آرد و دنبه گوسفند، یا کره صاف شده، به او می دهند؛ لذا این که یک ترکمن گاه این مخلوط را به اسب خود بدهد امری غیر عادی به نظر نمی رسد.

من خود، در هند، وقتی مدت های طولانی با اسب ای سواری کرده، و بخواهم باز هم از آن کار بکشم، معمولا به آن یک پوند آرد و یک پوند شکر آسیاب نشده، و نیم پوند کره صاف شده گِرد شده، می دهم.

به عقیده من، اسب به سادگی این مخلوط را هضم می کند، و سریع تر از زمانی که به او ذرت داده شود، آماده حرکت می شود، و قدرت زیادی هم به او خواهد داد. وقتی که از اسب کار زیادی باید گرفته شود، ترکمن ها گاه به آن ها یک حبه تریاک می دهند.

ترکمن ها تقریبا هر آنچه خود شان می خورند به اسب های شان هم می دهند. حاکم درگز به من ثابت کرد که یکی از اسب های ترکمن اش، حتی پلو هم می خورد. این برنجی است که روی آن کره آب کرده اند.

هر چه قدر در مورد غذا، اسب ها به چنان نگهداری خاصی نیاز ندارند، در مورد لباس عکس آن است؛ پوست و موی بسیار نازک شان، در مورد همه نژاد های خوب، آن ها را مستعد سرما خوردن در طول فصل زمستان می کند.

ترکمن ها به عنوان یک نژاد، در مقابل کنترل شدن از سوی دیگران بسیار ناشکیبا هستند، و برای مسائل داخلی خود هیچ رئیس معینی ندارند، اما در زمان جنگ و برای مسائل خارجی رئسایی دارند که از میزان مشخصی قدرت برخوردار است.

در سرزمین آخال تِکه، در حین نبرد تقریبا قدرتی مستبدانه توسط مخدوم قلی خان اعمال می شود، او حتی دست کسانی که از دستورات اش سرپیچی کرده اند را قطع کرده است.

تمام ترکمن های تکه، چه آخال باشند یا از سرزمین مرو، به چهار طایفه تقسیم شده، که به این نام ها شناخته می شوند، وکیل، بیگ، سیچماز، باخشی.

تکه به معنی بز وحشی است. همچنین کلمه تکه در مورد پز پیری که رهبری گله را بر عهده دارد نیز بکار می رود.

طایفه های وکیل و بیگ را مجموعا توختامیش می نامند، زیرا آن ها از نوادگان کسی به همین نام هستند. طایفه های سیچماز و باخشی را مجموعا اوتامیش می نامند، زیرا جد شان چنین نامی داشته است.

در سرزمین مرو، طایفه های وکیل و بیگ در بخش شرقی رود مرغاب زندگی می کنند؛ و طایفه های باخشی و سیچماز در بخش غربی آن.

طایفه های وکیل و بیگ قوی ترین این طایفه ها هستند. طایفه وکیل حق نخست را در استفاده از آب مرغاب در اختیار دارد. آبراهه، یا شاخه ای از رود مرغاب که از سد بنتی منشعب می شود، نخست باید پر شود.

هر طایفه به تعداد زیادی خانواده تقسیم می شود، و هر خانواده کسی دارد که او را کتخدا می خوانند، او در مسائل سیاسی از طرف خانواده عمل می کند، اما او تنها بر مبنای خواست طایفه می تواند عمل نماید. من تعداد دقیق کتخدا های سرزمین مرو را نمی دانم. فکر می کنم 24 نفر باشند، اما شاید هم تعداد شان بیشتر باشد.

در برخی طایفه ها، یک خانواده خود را قدرتمند تر از دیگران ساخته است. در طایفه بیگ، خانواده قوشید خان، که ترکمن ها را تشویق کرد تا متحد شده تا قلعه را بسازند، بیشترین قدرت را دارد، و رئیس آن، اکنون بابا خان، یکی از پسر های قوشید خان است.

در طایفه وکیل، خانواده نور وردی خود را قوی ترین خانواده نموده اند؛ و در حالی که یکی از پسر های او، محمد یوسف خان، مهم ترین فرد طایفه وکیل است، در سرزمین مرو، پسر دیگر او مخدوم قلی خان، رئیس ترکمن های آخال تکه است.

در طایفه های سیچماز و باخشی، چندین مرد با نفوذ زیاد وجود دارند، [اما] هنوز هیچ خانواده ای به چنان قدرتی که خانواده های قوشید خان و نور وردی در بخش های خود به آن دست یافته اند، نرسیده است.

در مواقع خطر، کتخدا ها، شخصی را انتخاب می کنند، تا به واسطه نفوذ خانوادگی و عزم عالی، قدرت فائق را برای مدتی به دست آورد، اما ترکمن ها آزاد تر و مستقل تر از آنند که بگذارند او پس از رفع خطر نیز قدرت خود را حفظ کند.

مخدوم قلی خان، رئیس قبیله آخال تکه، یک نمونه از این قدرت عالی است که برای مدتی در اختیار یک فرد قرار می گیرد.

در فاصله دو روز راه از قلعه قوشید خان، قرارگاه ترکمن های سالور واقع شده، که یولوتان خوانده می شود، در آن جا حدود 4000 چادر آن قبیله است، و سدی بسیار بد ساخت، بر روی رود مرغاب؛ و پنج منزل جلو تر به سمت بالای رودخانه مرغاب، پس از جائی که رود کوشکا در قلمرو افغانستان، به مرغاب می پیوندند، قرارگاه اصلی قبیله ساروق واقع شده است، که آن را پنج ده می خوانند، و متشکل از 7000 خیمه است.

در مسائل خارجی قبیله ساروق با قبیله تکه همکاری می کند، اما در مواقع عادی چندان رابطه دوستانه ای با یکدیگر ندارند، زیرا تکه ها آن ها را از بهترین زمین های شان بیرون کرده اند. چند سالی است که میان این قبیله ها صلح برقرار است.

اکنون شرح کوتاهی از جاده میان ایران و سرزمین مرو ارائه می کنم.

جاده های زیادی در این مسیر وجود دارد. در مرحله نخست، شمالی ترین جاده از لطف آباد تا قلعه قوشید خان است که از طریق چانگول [Chungul] عبور کرده، و به طور طبیعی در هشت روز با شتر پیموده می شود، اما می دانم که یک کاروان پر از بار شتر حتی شش روزه هم می تواند خود را به محمد آباد برساند؛ جاده دوم از میانه [Mehna]، در منطقه کلات نادری می گذرد؛ سومین جاده از قره چهچهه [kara Chacha] در همان منطقه عبور می کند؛ چهارمین جاده از مشهد، از طریق سرخس به قلعه قوشید خان، ده منزل راه برای شتر های پر از بار است.

همه این جاده ها توسط کاروانان در نوردیده می شوند، اما همگی سخت اند، و از رودخانه تجن تا نخستین آبراهه رود مرغاب، فضائی در حدود 85 مایل باید پیموده شود، و در آن یا اصلا آب نیست، یا در برخی از جاده ها، چشمه های آب شوری حدود 66 مایل بعد از تجن پدیدار می شوند.

تنها راه ساده به سرزمین مرو، بدون آن که آبراهه جدیدی ساخته شود، از هرات است، با پیموده مسیر رود کوشکا تا محل اتصال اش به مرغاب.

در ایام قدیم که هرات و مرو متعلق به ایران بود، از این جاده خیلی استفاده می شد. همچنین در گذشته، آبراهه هایی از رود تجن در نزدیکی سرخس مسیر طولانی را در دل بیابان می پیمود که سفر از طریق سرخس را به مراتب آسان تر می کرد، البته که امروزه چنین نیست.

هنوز مخازن آب و ویرانه کاروانسراهایی در این جاده هست، که مسیر جاده قدیم منتهی به مرو را نشان می دهد.

آبراهه ای که سابق بر این وجود داشته، و از روخانه تجن در نزدیکی سرخس به قچه قوم جریان داشته، را به سادگی می توان بازسازی نمود.

قچه قوم یکی از توقف گاه های کاروان هاست که چندین چشمه آب شور دارد. هنوز می توان مسیر آبراهه ای را که از تجن تا بدین محل جریان داشته، ردیابی نمود، و در سال 1860 حمزه میرزا حشمت الدوله، ژنرال ایرانی، چند روزی ارتش خود را وا داشت تا سد تازه ای روی تجن احداث کننده و مسیر آن رودخانه را به بستر این آبراهه قدیمی تغییر دهند.

تلاش های او نتیجه داد و آب چندین مایل را در بستر قدیمی این آبراهه پیمود تا سپاه اش را روز ها سیرآب نماید.

این آب تا آن حد که در گذشته جلو می رفت پیش نرفت، بلکه تنها به محلی رسید که آن را کرک تپه [گرگ تپه] یا تپه گرگ ها می نامد؛ که البته این نیز کمک بزرگی بود.

بدون شک صرف کمی وقت بیشتر به همراه کمی مهارت بهتر در مهندسی، آب را همچون سابق به قچه قره می رساند، که از آن جا تنها 20 مایل مسیر بیابانی تا نخستین آبراهه مرغاب فاصله است.

من در دوم ژانویه از جاده ای غیر آن که از طریق اش به لطف آباد آمده بودم به محمد آباد باز گشتم، و در 14ام ژانویه به قصد بازگشت به مشهد، محمد آباد را ترک کردم.

من هرگز در درگز از مرز ایران عبور نکردم، و تنها برای آن که به راحتی هر کجا که خواستم بروم و آزادانه با مردم قاتی شوم، لباس آسیایی بر تن می کردم. من از طریق نیشابور، سبزوار، تهران، و دریای خزر به انگلستان باز گشتم، که در 24 آوریل، در مسیر دریای خزر، با گذر از باکو به آن رسیدم.

باکو، که من آن را به عنوان شهر بسیار کوچکی در یاد داشتم، اکنون بیش از 30،000 نفر جمعیت دارد، و به اعتقاد من آینده درخشانی پیش رو دارد. مخازن بی کران نفت، که در این محل پیدا شده، معدن جلال و ثروت است.

به عقیده من، به محض آن که کار ساخت راه آهن به پایان برسد، باکو تامین کننده نفت جهان خواهد شد. قیمت کنونی نفت، نیم پنی در هر پود[Pood واحد وزن روسی معادل 16.36 کیلوگرم است] 36 پوندی، در محل است، و عملا موجودی آن بی نهایت است. تمام کشتی های دریای خزر، از همین حالا، از نفت به جای ذغال سنگ استفاده می کنند، و به نظر من کاربرد آن به زودی به راه آهن نیز بست خواهد یافت. امروزه برخی موتور های لوکموتیو نفت می سوزانند.



در حین معرفی نویسنده این مقاله، رئیس جلسه اظهار داشتند، سفری که در این جا شرح داده شده نخستین سفر سرهنگ ستیوارت به این مناطق نبوده است؛ اما ایشان اکنون از این تفوق برخوردار است که در مورد سرزمینی که امروزه بسیار مورد علاقه ماست، اطلاعات ارزنده ای به خانه بیاورد.

گاهی می گویند، شاید تنها سودی که جنگ برای مالیات دهندگان بریتانیایی در بر دارد، آن است که دانش آنان را در زمینه جغرافی گسترش می دهد؛ در طول یکی دو سال گذشته، که ترکمن های تکه خود را درگیر مقابله با قدرت غول آسای روسیه نموده بودند، نسبت به گذشته، توجه قابل ملاحظه ای مبذول تاریخ و سرزمین این مردم شده است.

البته که آن ها مردمانی جالب توجه هستند، همانطور که همه مردمانی که برای استقلال خود تلاش می کنند بوده اند؛ اما در همان حال، لااقل تا زمانی که رسوم کنونی خود، که در سی و چهل سالی که از نخستین سفر یک انگلیسی به سرزمین ترکمن های تکه می گذرد، با خود داشته اند، را ترک نکرده باشند، به عنوان همسایگان نزدیک، آن چنان مورد پسند نیستند.

بحثی که در پی می آید هنگام خاتمه مقاله صورت پذیرفت: ----

سر هنری رالینسون اظهار داشت، در کنار همه جغرافی دانان، به دلیل دانشی که درباره جغرافیای ایران به اطلاعات مان افزوده اند، خود را عمیقاً مدیون سرهنگ استیوارت حس می کند، و همینطور به خاطر شجاعت و مهارتی که او در سفر به این نقطه از آسیا از خود نشان داده است.

ایشان [رالینسون] هیچ گاه از میان کوهستان های شمالی خراسان سفر نکرده -- تنها مسیر جنوبی آن را پیموده است؛ اما در مورد این سرزمین مطالعات بسیار دقیقی داشته و اطلاعات نسبتا خوبی در مورد وضعیت این منطقه، هم در دوران باستان و هم در زمان حال دارد. 

«درگز» به معنی «دره درختان گز» است. او گمان می کرد، که این درختان باید در آن منطقه فراوان یافت شوند. اما دَرِگَز یا دِرِگِز نامی باستانی نبوده، و تاریخ آن به صد سال پیش باز می گردد.

پیش از آن، این منطقه بخشی از قلمرو پارتیان بوده است. ترکمن ها، نوادگان اغوز ها یا کومانی ها هستند، نژادی از ترک ها که از شرق آسیا به ایران و حتی تا کرانه های دانوب نفوذ کردند.

در واقع، به تازگی لغتنامه زبان شان منتشر شده بود، که با کار پترارچ در قرن 14ام میلادی، مطابقت داشت، و در حالی که ترکی خیلی خوب امروزی نیز بود.

ترکمن ها را نه تنها در بیابان های میان دریای خزر و رود سیحون می توان یافت، بلکه باقی مانده هایی از سکونت گاه های قدیمی شان را می توان در سرتاسر آسیای میانه، سوریه، و ایران، و حتی تعدادی را در افغانستان نیز ملاحظه نمود.

ایشان همچنین ابراز علاقه نمود که توجه همگان را به واقعیت مهمی جلب نماید، که او قبلا نیز به آن اشاره کرده بود، و شاید نتوان به کرات آن را تکرار نمود، آن که، سرزمین آخال ترکمن ها، در دوران باستان یکی از غنی ترین مناطق آسیا بوده، و این بدان دلیل است که، جنوبی ترین شاخه سیحون (آخوس به زبان یونانی) در میان آن جریان داشته.

بستر آن رودخانه توسط روس ها، از سیحون امروزی، از بالای، چارجوی، تا چاه های اگدی دنبال شده است. این موضوع همچنین از سرگرد نپیر نیز شنیده شده، و سروان گیل و سرهنگ بیکر نیز، که از آن سرزمین دیدن کرده اند به آن اعتقاد دارند.

وقتی آن رود جریان داشت، آن چه اکنون بیابان است، یکی از سرسبز ترین بخش های آسیا را تشکیل می داده. این منطقه منزلگاه اسب نیسایائی بود، که نام خود را از شهر نیسایا، در نزدیکی عشق آباد گرفته است.

این سرزمین زادگاه اصلی نژاد پارت بود؛ زیرا پارتیان، تنها جنگجویانی صحرا نشین نبودند؛ بلکه آنان مالک سرزمین بسیار حاصلخیزی بودند؛ و به پشتیبانی چنین منابعی بود که توانستند بر تمام ایران پیروز شده، امپراتوری بزرگ پارتیان را بنا گذارند.

آنچه سرهنگ استیوارت در مورد مسیحیان اشاره کردند بسیار جالب است. شکی نیست، تا قرن 14ام میلادی، سکونتگاه های مسیحی نشین زیادی در سراسر خراسان وجود داشته است.

سالنامه های نستوری پر است از اعلانات صومعه ها و مقامات اسقفی این سرزمین، و شکی نیست که کلیسا های متعددی که سرهنگ استیوارت به آن ها اشاره نموده اند، بقایای کلیسا های مسیحی متعلق به پیروان کلیسای نستوری باشد.

سرهنگ استیوارت با توجه بسیار دراحترام به قوانین این انجمن در دوری از بحث های سیاسی، به عمد برخی موقعیت ها را از گزارش خود حذف نموده اند، که می توانستند بسیار جالب توجه باشند، و طی بحث پیرامون مسئله جغرافیایی مانند این، به هر حال اجتناب ناپذیر می نمایند.

ایشان اشاره کردند، که خط راه آهنی گشوده شده که از خلیج میخائیلوفسک آغاز، و به سمت قزل آروات ادامه می یابد، که تا بامی، پاتخت استان، پیش خواهد رفت؛ اما نمی توان فرض کرد که در بامی متوقف خواهد شد.

در واقع این نخستین بخش از خطی است که روزی دریای خزر را به رود سند متصل کرده، در قندهار و هرات به خط راه آهن ساخت انگلیس وصل خواهد شد.

ایشان [رالینسون] میل داشتند از سرهنگ استیوارت بپرسند که ایشان چه اطلاعاتی در مورد ادامه ساخت این خط کسب نموده اند. از آتاک تا عشق آباد، و سپس از درگز تا سرخس باید کار ساده ای باشد؛ اما از سرخس تا هرات، این خط باید مسیر رودخانه را در پهنه ای که اکنون خالی از سکنه است، پی گیرد.

آن مسیر طبیعی این سرزمین است؛ و در دوران باستان جاده اصلی از میان این منطقه عبور می کرده است، و هیچ مانع فیزیکی نمی تواند مقابل آن قرار گیرد.

ایشان اضافه کردند، سابق بر این، از سرخس دو مسیر بزرگ به سمت جنوب وجود داشته، یکی مسیر رو به بالای رود تجن تا هرات، دیگری بیابان را دور زده، از رود مرغاب عبور کرده و آن گاه با عبور از دامنه تپه های نزدیک شهر طالقان و فاریاب به بلخ می رود.

در طول هر دو این خطوط مجموعه ای از کاروانسرا ها برای مسافران وجود داشته، و ایشان تصور می کنند که ویرانه های آن ها باید هنوز در آن جا دیده شوند.

بدون شک این سرزمین در حال حاضر خالی از سکنه است، هر چند، به دلیل وفور آب، باید دارای جنگل های گز و دیگر گیاهان باشد. هر اطلاعاتی که سرهنگ استیوارت در مورد این موضوع جمع آوری کرده باشد، از ارزش بسیار برخوردار است.

چند ده سال پیش، توسط دولت هندوستان، سیاحی به این سرزمین ها فرستاده شد. گزارش او چاپ شد اما هرگز منتشر نگردید. نام او داوود خان بود. بخشی از مسیری که سرهنگ استیوارت به آن اشاره نمودند توسط آن مرد پیموده شده است.

او نخست از سرخس به مرو رفته، و از آن جا به چارجوی. سپس او به سرخس بازگشت، با این کار دایره ای را در خراسان پیمود، و از طریق کلات به قره چهچه بازگشت؛ از آن جا رود تجن را قطع کرده، و با یک روز توقف در بیابان، در روز دوم به شهیدلی رسید، و از آن جا به تاش رباط و مرو رفت.

او تنها یک روز را در بیابان گذراند، و این اطلاعاتی را که سرهنگ استیوارت از مردم آن سرزمین بدست آورده تایید می کند.

تذکر سرهنگ استیوارت درباره آبراهه ای که از سرخس در طول جاده منتهی به مرو جریان دارد بسیار جالب توجه است. ام. دو بلوکویل، عکاس فرانسوی که ارتش ایران را هنگام پیشروی به سوی مرو، همراهی می کرد، و توسط ترکمن ها زندانی شد، توضیح داده که در آن زمان در آن آبراهه آب جریان داشته، اما به اعتقاد او در حال حاضر کاملا خشک است، و دوباره به جریان انداختن آب در آن با دشواری هایی روبرو است، زیرا بستر آن را باید به طور کامل تمیز نمود.

میان آخرین اسناد رسمی که تقدیم پارلمان شده، پیام بسیار جالبی از سوی وزارت خارجه روسیه است، شامل عبارت قابل توجهی، که در آن افسران انگلیسی خاصی مورد ملامت قرار گرفته اند، مطابق آن پیام، آن ها «رفت و آمد های زیادی» به بیابان دارند، انگار که این کار نوعی گردش بسیار زننده باشد.

اکنون اعضای انجمن در مقاله سرهنگ استیوارت می توانند نتایج چنین «رفت و آمد های زیاد» را ملاحظه نمایند، و ایشان تنها آرزوی شان آن بود که دیگر نقاط غیر قابل دسترس آسیا نیز با همین روش «رفت و آمد» شود.

به نظر ایشان، نه تنها این کار گردش ای زننده نیست، بلکه استحقاق والا ترین ستایش ها را دارد. بزرگ ترین افتخارات نصیب سرهنگ استیوارت شده که با خدمات خود، نه تنها جزئیات جغرافیایی را به ارمغان آورده، بلکه به انجمن دیدی کلی از وضعیت حال آن سرزمین ارائه داده است. ایشان خود را موظف دانستند، که اعلام دارند، از مقاله ای که اکنون قرائت شد بسیار لذت برده و آموخته اند.

سروان گیل اظهار داشت، مناطقی که در این مقاله شرح داده شد، کم و بیش در ده سال گذشته «زیاد رفت و آمد» شده اند. در نخستین روز ها چندین سیاح در این مناطق به گردش می پرداختند، اما حدود بیست یا سی سال پیش، به نظر می آمد همه در مورد تمام این سرزمین به خواب رفته اند، و به نظر نمی آمد کسی علاقه ای به آن داشته باشد، تا اینکه این میل توسط سرهنگ والنتاین بیکر دوباره بیدار شد.

این افسر بود که او (سروان گیل) را دعوت کرد تا با او همراه شود، و این چنین، او برای نخستین بار به آن گوشه از جهان سفر نمود.

آن ها به مشهد رفته و در تمام آن منطقه سفر کردند. دسامبر گذشته، زمانی که او (سروان گیل) از جنوبی ترین نقاط ایران عازم بالا بود، این اتفاق روی داد. او وقتی به مشهد رسید، آن جا افسر انگلیسی ای را پیدا کرد، سرهنگ استیوارت، و آن ها چند روز لذت بخش را با یکدیگر گذراندند.

خوب ممکن است سوال شود، چه چیز همه این سیاحان را وادار نموده به آن سرزمین ها رفته و در آن بیابان های نه چندان مهمان نواز «پرسه» بزنند. البته که تمام علاقه پیرامون این موضوع، متمرکز بر منطقه مرو، و موقعیت استراتژیک و جغرافیایی آن است، زیرا نمی توان پنهان کرد، که نه تنها این مکان، به دلیل آن که، مهد نژاد پارت بوده از نظر جغرافیایی مورد توجه است، بلکه همچنین از نظر موقعیت استراتژیک هم مورد توجه است، زیرا در آن جا خط پیشروی روس ها از رود سیحون، به خطی که از قزل آروات و شمال شرق ایران می آید، متصل می شود.

این است که سیاحان انگلیسی را وا می دارد تا اطراف این مکان ها ول بگردند.

به نظر ایشان، در حال حاضر، روس ها هیچ انگیزه ای برای سفر به مرو ندارند. اگر آن ها راه آهن شان را به جلو برانند، خط پیشرفت شان از سرخس یا مشهد به هرات خواهد بود. با این وجود، اهمیت مرو به عنوان یک نقطه استراتژیک نباید دست کم گرفته شود.

در مورد ایرانیان و ترکمن ها، کسی تردید ندارد، که روس ها با آزاد کردن ایرانیان از چنگال ترکمن ها، لطف بزرگی در حق شان نموده اند؛ هیچ کس نمی تواند بی رحمی های عظیم و زخم عمیقی که ترکمن ها بر پیکر مردم ایران وارد نموده اند، را انکار کند.

ایشان بسیار تحت تاثیر  وضعیت برج های دیدبانی و دیوار روستا های منطقه ای، در صد مایلی مشهد، قرار گرفته بودند. این برج ها در نداشتند، بلکه برای شان نردبان های طنابی فراهم شده، و زمانی که صاحب آن می شنود که ترکمن ها در حال آمدن هستند، از نردبان بالا رفته، آن را جمع کرده، و تا زمانی که راه زنان آن جا را ترک نکرده باشند، آن جا منتظر می ماند.

تمام روستا ها دیوار های گلی به دور خود داشتند، با برج هایی در گوشه های آن، و دروازه هایی که همیشه شب ها بسته می شدند؛ اما در سال های اخیر برج ها رو به خرابی گذاشته، و مردم ترجیح می دهند کلبه های خود را بیرون دیوار های ده بنا کنند، و خود روستا ها غالبا کمی بهتر از تلی از خرابه هستند.

خانه های این روستائیان همچون کندوی عسلی هستند که از گل ساخته شده باشد.

دلیل آن که این مردم ترجیح می دهند خارج از ده زندگی کنند آن است که دیگر نگران حمله ترکمن ها نیستند. هر اعتراضی نسبت به پیشروی روسیه به سمت هند وجود داشته باشد، این واقعیت را نمی توان انکار داشت که روس ها لطف بزرگی به آن سرزمین های مرزی نموده اند.

رئیس جلسه اظهار داشت، همه حاضرین می بایست بسیار خرسند باشند که رو در رو با سیاحان متهوری قرار گرفته اند که برای شرح ماجراجوئی های شان به این انجمن آمده اند.

ایشان خواستند تا چند کلمه ای پیرامون مستثنا شدن موضوعات سیاسی از بحث های انجمن صحبت کنند. ایشان به هیچ وجه موافق چنین استثنائی نیستند، زیرا پرسش هایی از این دست، موضوع مورد علاقه دیگری به مسائل مستقیما مربوط با جلسات اضافه می کنند. به هر حال، چیزی که ایشان مایل به پرهیز از آن بودند، ورود سیاست های کاملا حزبی است.

آن ملاحظات سیاسی که همگان به یک اندازه به آن علاقمند اند، به هیچ روی نمی توانند مستثنا گردند. اگر از این نقطه نظر، به موضوع مورد بحث نگاه شود، نتیجه ای که ایشان با در نظر گرفتن ترکمن ها و رویه های شان، پس از شنیدن گزارش ارائه شده توسط سرهنگ استیوارت، به آن می رسند آن است که اگر بخواهیم بر پایه آن اصل مسیحی که با دیگران آن گونه رفتار کن که باید با ما رفتار کنند، عمل کنیم، بهترین چیزی که ایشان می توانند برای همسایگان آن قوم آرزو کنند آن است که، ترکمن ها را می بایست به سرزمینی منتقل نمود که هیچ همسایه ای نداشته باشد. آنها باید رفتار خود را اصلاح کنند، و اگر به هر دلیل نمی توانند این کار را انجام دهند، به خاطر انسانیت هم که شده، باید آنان را از چهره زمین پاک نمود.

پایان.

[ترجمه جمله آخر که با کمی طنز از نوع قرن نوزدهمی ابراز شده (در آن زمان بشر تجربه تسویه حساب های قومی و پاکسازی های نژادی قرن بیستمی را نداشت، که شوخی های این چنین لرزه بر تن انسان بیاندازد)، تنها به خاطر امانت در ترجمه انجام گرفت. هرچند در طول تاریخ دولت بریتانیا هیچ اقدامی علیه مردم ترکمن به هیچ روی انجام نداد، اما دولت روسیه برای محکم نمودن پایه حکومت خود بر منطقه آسیای میانه، هم در دوران تزار و هم در دوران حکومت کمونیستی پس از انقلاب اکتبر، کشتار های عظیمی در این منطقه به راه انداخت.

امروزه ملت ترکمن مردمی آرام و با رسومی بسیار زیبا و محترم هستند، و هم وطنان ترکمن ما در استان های شمال شرق کشور از جمله شریف ترین مردم ایران به شمار می آیند.]


لینک های مفید: