۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت هشتم)


اواخر ماه دسامبر، شنیدم، بیگلر بیگی، یا همان حاکم درگز، برای یک عملیات جستجو روانه منطقه ای در قلمرو خود در مسیر راه عشق آباد است.

من اجازه خواستم، تا در رکاب او در آیم و او موافقت کرد. ما با ملازمت حدود 50 سوار به راه افتادیم، و شب نخست را در روستایی به نام نوخندان، حدود نُه مایلی درگز، توقف نمودیم.

اینجا با تعداد بیشتری از بردگان تازه آزاد شده خیوه، صحبت طولانی داشتم. آن ها می گفتند، وقتی به دست صاحبان شان رسیده اند، با آن ها رفتار خوبی می شده، اما سفرشان بسیار وحشتناک بوده است.

روز بعد به جلفا و تپه کلیسا [نام این دو محل را در نقشه های امروزی پیدا نکردم]رسیدم، که پیش از این به آن ها اشاره کرده بودم. در راه بازگشت از نزدیکی روستای دودانلو عبور کردم، حدود 15 مایلی محمد آباد، و بیگلر بیگی را، در امام زاده ای در سمت چپ جاده، که او در آن جا مشغول دعا بود، ملاقات کردم.

او به من گفت، اخباری به دست اش رسیده که، 6000 ترکمن تِکه  در راه یانغی شهر، یا همانطور که ما در اروپا می گوییم گوک تپه، هستند، و او بسیار نگران است که آن ها روستا های مرزی، طول راه را غارت کنند.

او گفت باید، همان روز به محمد آباد بازگردد و تا حد امکان سوارکاران جمع کند که برای رویارویی احتمالی آماده باشند. ما به محمد آباد باز گشتیم، و روز بعد، بیگلر بیگی حدود 400 نفر سواره نظام آماده کرده، به سوی لطف آباد روانه شد.


لطف آباد


لطف آباد که گاه باباگوک [Babagek در متن اصلی] خوانده می شود.شهر کوچکی در سرزمین اتک است. سرزمین مسطح را اتک می نامند؛ این منطقه بسیار پر آب و حاصلخیز، به طرز هولناکی توسط ترکمن ها غارت شده است. این منطقه بخشی از درگز را تشکیل می دهد، و قائم مقام حاکم [که آن را اداره می کند]، سید علی خان نام دارد، و برادر بیگلر بیگی است.

[در آن جا] از من، پذیرائی بسیار مهمان نوازانه ای، توسط سید علی خان، به عمل آمد، این مهمان نوازی شامل حال آقای اُداناوان، خبرنگار روزنامه دِیلی نیوز [لندن] نیز گردید، زیرا او نیز بیگلر بیگی را همراهی می نمود.

من، پیش از آن، آقای اُداناوان را از هویت انگلیسی خود آگاه ساخته بودم. هرچند، در طول سه هفته، که لازم بود او را به طور مداوم ملاقات کنم، او باور کرده بود که من یک ارمنی هستم، و همیشه من را خواجه ابراهیم، نامی که من برای خود برگزیده بودم، صدا می زد.

روزی او به من گفت، «خواجه ابراهیم، تو واقعاَ به عنوان یک ارمنی، انگلیسی را فوق العاده خوب صحبت می کنی.» من ظاهر خود را حفظ کرده و پاسخ دادم، «اوه، ما ارامنه کلکته از آموزش و پرورش بسیار خوبی بهرمند ایم.»

مطمئناً به عنوان یک روزنامه، شاهکار بزرگی است، که [تلاش کند] خبرنگاری را در چنین موقعیت خوبی حفظ کند تا خبر آن چه در سرزمین ترکمن ها روی می دهد را گرد آورد.

آقای اُداناوان در حال حاضر در سرزمین مرو زندانی هستند (زمانی که این متن برای چاپ آماده می شد تلگراف خبری به دست مان رسید، که طبق آن آقای اُداناوان آزاد شده و به مشهد باز گشته است.) [داستان سفر اُداناوان به این منطقه و اسارت و آزاد شدن اش خود ماجرای دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخته شود، همانطور که استیوارت اشاره می کند، یک روزنامه در لندن هزینه سفر ماجراجویانه خبرنگاری مثل اُداناوان را می پردازد تا در خطرناک ترین و دور افتاده ترین نقاط جهان، اخبار دست اول را برای خوانندگان لندنی فراهم سازد.
اُداناوان که اصلا ایرلندی است، دو سال بعد از این ماجرا در سودان در حین سفر ماجراجویانه دیگری کشته می شود. روزنامه دیلی نیوز که دیگر چاپ نمی شود، روزنامه مجانی چاپ لندن بود]، اما دیگر هیچ خطری او را تهدید نکرده، و بدون شک در موقعیتی است که وقتی از سفر فوق العاده اش بازگشت، اطلاعات بسیار ارزنده ای در اختیار مان قرار دهد.

من زیاد نگران شناسائی شدن توسط اروپائیان نبودم، اما جداً از خدمتکار آقای اُداناوان وحشت داشتم. او که یک ایرانی بود، شغل اش آن شده بود تا با انگلیسی هایی که تازه به کشور آمده اند، مسافرت کند، و به این ترتیب او در خدمت خیلی ها بوده، حتی کمی انگلیسی هم صحبت می کرد.

به هر حال، من دلیل برای نگرانی از زیرکی این مرد نداشتم، زیرا روزی به نزد خدمتکار من آمد و به او گفت، «چگونه است که رئیس تو قیمت همه چیز را در ایران خوب می داند؛ او [همه قیمت ها را] به رئیس من گفته و اکنون دیگر هیچ سودی از او آید ام نخواهد شد. شنیده ام یک سرهنگ انگلیسی از اصفهان به مشهد می آید، و من باید بروم و به او خدمت کنم.»
آن سرهنگ انگلیسی خود من بودم. این مرد، که پس از آن، برای سروان گیل خدمت می کرد، به او گفته بود که هیچ گاه به من شک نکرده بود.

در لطف آباد، همه در حالت آماده باش بودند، تا در صورتی که یکی از روستاهای مرزی نزدیک لطف آباد مورد حمله 6000 ترکمن ذکر شده، قرار گرفت، بیرون بریزند.

بیگلر بیگی اعلام کرد، 500 نفر سوار نظام با خود آورده، هرچند به نظر من تعداد آن بیش از 400 نفر نبود. اما او بسیار نگران بود، و نظر شخصی من آن بود که اگر چیزی در حدود 6000 ترکمن در راه باشند، سواره نظام او می بایست، حرکتی استراتژیک - و با سرعت هر چه بیشتر - به پشت خطوط آن ها داشته باشد. با در نظر گرفتن چنین سرانجامی، بر بهترین اسبی که داشتم، اسب بزرگ ترکمن خاکستری رنگی که خریده بودم، سوار شدم.

آن روز تنها به اسب سواری خارج از شهر گذشت. در نهایت هم، قدرت نظامی مان به چالش گرفته نشد، زیرا روز دوم خبردار شدیم که ترکمن ها به گوک تپه رفته، وارد مرز ایران نشده اند. بیگلر بیگی خیلی سر حال بود، و من می دیدم که چه بار بزرگی از دوش اش برداشته شده است.

هرچند با  ترکمن های زیادی در محمد آباد و لطف آباد، که در آن هم تعدای زندگی می کنند، ملاقات و صحبت کرده بودم، اما تا آن زمان، هنوز وارد یک روستای ترکمن واقعی نشده بودم.

بیگلر بیگی پیشنهاد کرد به چند روستای ترکمن نشین در محدوده تحت فرمان او سر بزنیم. صبح روز بعد راه افتادیم. روز بسیار دل انگیزی بود، و همه از آن که حمله قریب الوقوع ترکمن ها انجام نشده بود، به نظر خوش حال می آمدند.

سراسر دشت با تپه هایی پوشیده شده، که هر کدام بقایایی از یک قلعه یا روستا بود، بسیاری، فقط تلی از خرابه.

تنها چند عدد از این مکان ها مسکونی هستند. سکنه اکثر شان یا به بردگی برده شده یا به قتل رسیده اند؛ همانطور که ملازم بیگلر بیگی می گفت، «هر قدم از این خاک آغشته به خون است.»

در جاده از کنار قطعه زمین باتلاقی عبور کردیم که دو سال پیش، بیگلر بیگی با 700 سواره نظام به گروه 800 نفره ترکمن حمله کرده بود، رهبری این نبرد را دولت مراد خان، پسر عموی او بر عهده داشت.

ترکمن ها پس از کمی مقاومت فرار کرده بودند، و در حین نبرد در آن قطعه باتلاقی گرفتار شده، از آن جائی که نمی توانستند اسب ها یشان را از باتلاق برهانند؛ 250 نفر شان کشته و 53 نفر زندانی شدند.

سر مقتولان را پوست کنده و پوست آن را برای شاه فرستاده بودند، زیرا او برای سر هر ترکمنی که در حال حمله به مرز های اش کشته شود، 5 تومان (کمی کمتر از 2 پوند) جایزه پرداخت می کند. زندان یان با فدیه از 30 تومان حدود 11 پوند، تا 100 تومان یا 37 پوند آزاد شدند. من چند نفری را دیدم که فقیر تر از آن بودند که فدیه را بپردازند و هنوز در محمد آباد زندانی بودند.

بزرگ ترین و چشم گیر ترین تپه خسرو پرویز نام داشت، و گفته می شود شهری که سابق بر این در این محل وجود داشته، توسط خسرو پرویز، پادشاه ایران در 591 میلادی، ساخته شده است.

هنوز خانه هایی در آن بودند، اما بیگلر بیگی به من گفت، این خانه ها همگی مدرن بوده، و هم نسل با خود او ساخته شده بودند. این مکان خالی، همچون بسیاری دیگر جاها در این اطراف، خالی از سکنه بود.

این مکان، محل بسیار جالبی برای حفاری های باستان شناسی است، اما پیش از انجام چنین کاری باید بر مشکلات بسیاری غلبه نمود، مشکلاتی مانند خطر بسیار بالای ربوده شدن کارگرانی که باید شب را آن جا سر کننده، توسط ترکمن ها، و این که دولت ایران نسبت به تمام عملیات کاوش باستان شناسی، بسیار حساس است.

سابق بر این، می بایستی جمعیت بسیار عظیمی در این دشت سرسبز سکونت می کرده اند، این دشت پر از آب، به تنها چیزی که نیاز دارد تا دوباره به شکوه و جلال پیشین خود باز گردد صلح و آرامش است.

بیگلر بیگی که متوجه شده بود برای جمعیت ترک و کرد امکانی برای بقا در این روستا های مرزی وجود ندارد، عده ای از مردم تِکه و دیگر ترکمن ها را تشویق کرده بود تا این روستا های مرزی خالی از سکنه را تصاحب کنند، و این ها همان روستا هایی بودند که اکنون قصد بازدید از آن ها را داشتیم.

همانطور که پیش می رفتیم، تعداد زیادی قرقاول، میان بته های خار کنار جاده دیدیم. نام گیاه شناسی این بته ها را نمی دانم، اما در هند آن ها را جواسا می نامند. یکی از قرقاول ها که توسط سه، چهار نفر از ملازمان مان دنبال می شد، پس از سه بار پریدن سرانجام گذاشت که با دست بگیرند اش.

این قراقاول دقیقا مانند قرقاول های معمولی انگلیسی است، اما روی بال های اش کمی سفید است. فرماندار به من گفت که گاه تا 100 عدد از آن ها را می توان در یک روز با این روش شکار کرد.

نخست از روستای ترکمن نشین حصار بازدید کردیم، سپس مسیر مان را تا مخدوم، 11 مایل جلو تر ادامه دادیم، که آن نیز روستائی ترکمن نشین است، و در آن جا برای نهار توقف کردیم.

ترکمن ها که هرگز ساختمانی را ترمیم نمی کنند، میان خرابه های خانه ها زندگی می کردند، برخی در آلاچیق های معمولی که از نمد ساخته می شوند، و دیگران در خیمه هایی که از حصیر ساخته شده اند.

من به درون یکی از این خیمه ها رفتم؛ خانم خانه لباسی همچون یک زن ترک اهل این بخش از جهان را پوشیده بود، بجز آن که آن ها روسری بر سر نمی کنند.

آن ها کلی سکه نقره ای به دور گردن شان می بندند. فرش بسیار زیبائی برای من بر روی زمین پهن شد و از من خواهش کردند تا بر آن استراحت کنم.

این خیمه ها را باید کاملا توضیح داد. دور تا دور آن ها را چارچوبی از تیرک ها تشکیل داده، که با میله هایی به قسمت چوبی مرکزی متصل می شوند و شکلی همچون چرخ گاری درست می کنند.


چادر ترکمن


این سوراخ مرکزی برای خروج دود در نظر گرفته شده است. چهارچوب خیمه، که به سادگی می توان آن را سوا نمود، توسط نمد ضخیمی پوشیده می شود، قطعه مخصوصی هم وقت باران یا برف از بالا روی ورودی چادر کشیده می شود.

آتش در وسط چادر برپا می شود؛ طناب هایی هم از روی چادر عبور داده شده، محکم به زمین بسته می شوند. در بیرون، قطعه تور محکمی بافته شده از حصیر یا نی، در هند به آن شیک می گویند، به بلندی دیوار چادر به دور آن می پیچند تا به آن استحکام لازم را بدهد.

کسانی که همچون من، مدت زیادی در چادر زندگی کرده باشند، حتما به خاطر می آورند که تیرک وسط چادر تا چه حد دست و پا گیر است. در این مدل چادر آن تیرک وسطی وجود ندارد؛ و در ساخت آن از تیرک های سفتی که دائماً می شکنند نیز پرهیز شده است (دو مدل از این چادر ها که در مقیاس یک اینچ در فوت ساخته شده بودند توسط سرهنگ استیوارت نمایش داده شد).

پس از گذارندن زمان کوتاهی در این خیمه ها، به حاکم ملحق شدم زیرا از من برای صرف نهار دعوت کرده بود. غذا شامل پلو و گوشت گوسفند بود.

من قصد داشتم مسیر خود را تا ابیورد ادامه دهم اما بیگلر بیگی اعلام کرد که ما نمی توانیم این کار را بکنیم، زیرا او کماکان نگران ترکمن ها بود، و ما باید تا پیش از غروب آفتاب خود را به لطف آباد می رساندیم.

ابیورد نُه مایل دور تر بود، و من مسیر آن را در آوردم، و آن [شهر]، همچنین 42 مایل تا تپه ای که کلات نادری بر آن قرار گرفته، فاصله دارد.

نزدیکی مخدوم روستای ترکمن نشین قوس علی [Kussowlie] قرار داد. ما از جاده دیگری باز گشتیم، که از کنار روستای ترکمن نشین مهنی [Mehni] عبور می کرد، ساکنین این روستا ترکمن تکه نیستند، بلکه از اطراف خیوه به این مکان آمده اند [هیچ کدام از این روستا ها روی نقشه گیتاشناسی پیدا نشد، و نام آن ها را با در نظر گرفتن تلفظ انگلیسی حدس زدم]؛ سپس از میان سرزمین سر سبز اطراف روستای کوچک و فقیر چیلیان [Chilian] گذشتیم.

اینجا درختان و باغ های زیبایی داشت، ولی خود روستا در فلاکت بار ترین وضع قرار داشت. از آن جا که چیلیان یکی از بی پناه ترین مکان هاست، مردم بی چاره آن، که ترکمن نیستند، از ترس گرفتار شدن، جرات هیچ حرکتی را ندارند. ما پیش از غروب آفتاب به لطف آباد باز گشتیم.

برخی ترکمن های آل ایلی نزدیک ابیورد مستقر شده اند، من یکی از رئسای شان را دیدم که به ملاقات بیگلر بیگی آمده بود. او سوار بر یکی از بهترین اسب های ترکمنی بود که من دیده ام.

ادامه دارد..
لینک های مفید:






۱ نظر: