۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب

قسمت اول


خنجر ترکمن


آوريل 1880، قسطنطنيه را، از طريق ترابوزان و با عبور از ارمنستان، به قصد تهران ترک گفتم. هنگام عبور از ارمنستان ، قحطي هولناکي آن ديار را فرا گرفته بود. نخستين صحنه اي که در گذر از يک دهکده، با آن مواجه شدم، تمام زنان و کودکاني بود، که در زمين هاي اطراف، پراکنده و مشغول جمع آوري پيازِ زعفرانِ گل، قاصدک و علف، براي خوردن بودند. وقتی رنج ديگران را مي ديدم و کاري از من ساخته نبود تا آن را تسکين دهم، تنها دلخوشی ام آن بود که از موقعيتي چنين هولناک خواهم گريخت. غذايي نبود که مردم بخورند، و هداياي نقدي ناقابل ام، تنها کاري که از من ساخته بود، تقريبا هيچ مي نمود.

راه بايزيد را پيش گرفتم و از ارزروم به خوي در ايران رفتم. در طي مسير، از بسياري از ميادين جنگ اخير ميان روس و ترکيه بازدید کردم، و از ميان برخي از سرزمين هاي کردنشين گذشتم، جائي که شيخ عبيدالله بعدا از آن محل، بخشي از سربازاني که براي حمله به ايران نياز داشت را، برگزيده بود.
من از خوي حرکت ام را آغاز کرده، از درياچه اروميه گذشته و از طريق تبريز به تهران، و از تهران به اصفهان رسيدم. در اصفهان دو ماه و نيم توقف کرده، در محله ارمني نشين جلفا سکني گزيدم. هدف من رسيدن به درگز بود، و در اين محله مقدمات سفر را فراهم مي کردم.

درگز منطقه اي واقع دراستان خراسان ايران است. اين منطقه ميان رشته کوه هايي قرار گرفته که در نقاط ديگر، حدود مرزي شمال شرق ايران را شکل مي دهند. درگز جای مناسبي براي کسب اطلاع و آشنايي با قبايل ترکمن تِک است. بهترين جاده ميان سرزمين آخال تِک و مرو تِک از اين منطقه عبور مي کند.

من خوب مي دانستم، که اگر به عنوان يک انگليسي به آنجا سفر کنم، همانند سرهنگ بِيکر و سروان گيل، امکان جمع آوري اطلاعات از من گرفته مي شود، زيرا بايد از من مراقبت گردد و هميشه يک نگهبان با من باشد، يا همانطور که ايراني ها خواهند گفت، مزين شده تا شرف ياب شود و از من محافظت نمايد، که البته من خوب مي دانستم، دستورات روشني به او داده مي شود تا مانع از ارتباط آزاد و مستقل من با ترکمن هاي درگز گردد. اگر هم به من اجازه مراوده با ترکمن ها داده مي شد، حتما به گونه اي بود تا به من آن گفته شود که دولت ايران مي خواهد به من گفته شود.


یک ایرانی


من در يکي از سفر هاي پيشين خود به ايران در محله جلفاي اصفهان مانده بوده ام و مي دانستم که آن محل جاي مناسبي براي تهيه مقدمات سفرم خواهد بود. اينجا، دو ارمني را استخدام کردم که در طول سفر مرا همراهي کنند، يکي به عنوان نوعي شريک و منشي، ديگري هم خدمتکارم.

قصد من آن بود تا به عنوان يک دلال اسب ارمني ساکن کلکته سفر کنم. من پيش از آن، در بغداد و بين النهرين بوده ام، و در آنجا با راه و روش دلالان اسب اهل بمبئي که به آن مناطق سفر مي کردند آشنا شده بودم.

 اکنون اين اطلاعات برايم مفيد واقع شد. از آنجا که قيمت اسب در بغداد گران شده، برخي از اين دلالان سر از ايران در آورده گاه تا مشهد نيز به دنبال خريد اسب رفته اند. حتي با خبر شدم پيش از من گروهي تا محمد آباد درگز هم پيش رفته اند که البته کار را براي من ساده تر نمود. من دو دست لباس ارمني و يک کلاه سياه پوست بره تهيه کردم و سي ام سپتامبر، در جامه يک انگليسي، و با تظاهر به قصد سفر به غرب ايران، اصفهان را ترک کردم،

 اما پس از طي يک و نيم منزل، مسيرم را کج کرده، با کمک قطب نما و از بي راهه، سمت نائين را در پيش گرفتم. حتي به شريک و خدمتکارم نيز در مورد مقصد چيزي نگفتم، زيرا فکر کردم بهترين راه براي مخفي نگهداشتن اين راز آن است که نگذارم آنها از آن خبردار شوند. وقتي به بيابان رسيديم، جامه خود را عوض کرده، و کلاهم را هم که نمي شد آن را جائي مخفي کرد، در کاريزي انداختم.

دليل انتخاب شخصيت دلال اسب اهل کلکته آن بود که فکر مي کردم بهتر از ديگر نقش ها قادر به حفظ آن هستم. من در بخش هاي آسيايي ترکيه و ايران بسيار سفر کرده  و با رسوم شرقي آشنايي دارم. اصل و نسب ارمني هاي کلکته به شهر جلفا در ايران باز مي گردد، و من تصميم گرفته بودم تا به جامه يکي از آنان در آيم.

لباسي که بر تن کرده بودم، همان بود که يک ارمني ثروتمند بر تن اش مي کرد. شريک و خدمتکارام از ارمني هايي بودند که پيش از آن به هندوستان سفر کرده، زبان هندي را ياد گرفته بودند. در حالت عادي ما فارسي صحبت مي کرديم، اما اگر قرار بود چيزي را به صورت خصوصي به آنها بگويم، آنگاه مکالمه به هندي انجام مي شد، و اطرافيان گمان مي کردند که ما ارمني حرف مي زنيم.

 اگر بر حسب اتفاق، کسي که پيش از آن به هند سفر کرده، مي فهميد بين ما چه مي گذرد، که البته امر نادري می نمود، باز هم عجيب نبود که دلالان اسب ارمني که از هند آمده اند زبان آنجا را ياد گرفته باشند. غريب بودن لهجه فارسي من هم اينطور توجيه مي شد که من فارسي را در هند آموخته ام. تنها نگراني من، مواجه شدن با ديگر تاجران ارمني بود، اما مي دانستم، که آنها به ندرت به درگز سفر مي کنند، زيرا به شدت از دزديده و فروخته شدن در بازار برده ترکمن ها وحشت دارند.

نخستين شهري که به آن رسيدم نائين بود، اين شهر در دوران باستان براي کاشي اش معروف بود، و امروزه نيز، سفال ساخت اين شهر بهترين سفال ساخت ايران است.

من وارد شهر نشدم، زيرا هنوز به قدر کافي در مورد لباس جديدم مطمئن نبودم که با آن با مقامات ايراني اي مواجه شوم که احتمالا قبلا آنان را ملاقات کرده بودم. با خبر شدم، عبور از جاده نائين طبس که از کوير، يا شوره زار بزرگ مي گذرد، به دليل نبود آب، بسيار دشوار است، و با وجود سختي بيشتر راه اردکان بهتر مي نمايد.

پس به اردکان رفتم، که شهري است با 20،000 سکنه، در مجاورت کوير يا بيابان شوره زار بزرگ ايران. جاده ای که از اردکان آغاز گرديده و از پهنه کوير گذر مي کند، زائران حرم مطهر امام رضا، که از جنوب مي آيند، را به شهر مشهد مي رساند.


نمایی از دشت و کوه در ایران


در اين فصل، کاروان زائران پر شمار نيست، زيرا گرما در بيابان بسيار زياد و آب کمتر از هر زمان ديگر است. در جنوب ايران، بجز در ماه هاي زمستان، باران به ندرت مي بارد، و در اين بخش از کشور، در شش ماه گذشته باران نباريده است، پس حوض يا مخازن آب سر راه اکثرا خالي است، و آب تنها در مکان هايي که چشمه طبيعي وجود داشته باشد يافت مي شود که البته امري نادر و کمياب است.

اردکان را ديوار هاي بلندي احاطه کرده اند که با سبک ترين توصيفات، مي توان گفت، دقيقا مثل اين است که آنها را با نوعي نان زنجفيلي ساخته، و در بالا به صورت دندانه وار بريده باشند.

 اين ديوار ها را ساخته اند تا جلوي حمله کساني که مجهز به توپخانه نباشند گرفته شود، که در نوع خود قابل قبول است. اردکان تجارت خوبي با هند دارد، و عده زيادي از مردم آن شهر براي تجارت به هند سفر کرده اند.

من در کاروانسراي شهر اقامت کردم و هيچ کس هويت واقعي مرا در نيافت. چند مايلي دور تر از اردکان، بيايان خود را نشان داد، به هر سو نگاه کنيد چيزي جز تپه هاي صخره اي خشک، يا به همان ميزان دشت بي آب و علف نخواهيد يافت. بسياري از اين تپه ها رنگ هاي عجيب و غريبي دارند. اين تپه ها کلا از خاک رس سفت تشکيل شده، و رنگ قرمز غريبي دارند، که نشان از وجود اکسيد آهن در آنها است. به عقيده من، دليل قانع کننده براي اين رنگ عجيب آن است که هر دانه خاک رسي که اين کوهستان از آن ساخته شده را، غشا نازکي از اکسيد آهن فرا گرفته است.


کاروانسرا


نخستين روز سفر، پس از طي 30 مايل در دل بيابان به روستاي «هامين» [هامانه] رسيديم. هامانه واحه کم وسعت و زيبايي در بيابان بود، که آب خود را از چشمه کوچکي در همان نزديکي تامين مي کرد. هرکجا آب پيدا شود، همه گونه درختان ميوه دور و بر آن جلوه مي کند؛ در اين محل گلابي، زردآلو، سيب، و گردو به وفور يافت مي شوند.

 انواع مختلف بز کوهي در اطراف هامانه فراوان است. تعدادي از شاخ هاي آنها را بدست آورده ام و اميدوارم گونه آنها شناسايي گردد. آنها بز کوهي هيماليايي، «کاپرا سيبيريکا»، نيستند، زيرا شاخ هاي شان بسيار متفاوت است. هرچند، آنها شباهت بسياري به نمونه زنده اي دارند که من در رشته کوه هاي سليمانيه در سرحد شمال غرب هندوستان بدست آورده ام.

علاوه بر نمونه هاي ذکر شده، در اين منطقه گوسفند وحشي (Oris cycloceros) فراوان است، و آهو هم پيدا مي شود. هامانه مي تواند بهشت ورزشکاران باشد. اين محل با ارتفاع 6000 پا، حتي در تابستان نيز خنک است. عجيب آنکه، ديگر بز بزرگ - مارخور (Capra megaceros) - که در کوه هاي سليمانيه افغانستان زياد است، اينجا پيدا نمي شود.

هامانه را در 15 ماه اکتبر ترک گفتم. جاده چندين مايل را در يک دره تنگ و بزرگ به سمت بالا مي رود. من تنها سه اسب با خود داشتم و مقداري وسائل ضروري، که آنها را در جيب هاي پالان اسب خدمتکارم حمل مي کردم.
يکي از حيوانات، زخم بدي در پشت اش داشت که موجب تاخير بسيار شد. من نمي توانستم اسب ديگري خريداري کنم تا جايگزين آن شود، و مجبور شدم دو الاغ کرايه کنم، که البته الاغ هاي ايراني چهارپايان فوق العاده اي هستند، که بارهاي سنگين بر پشت خود حمل مي کنند و تاخيرام ارزش اش را داشت.

من بدون راهنما سفر مي کردم، و تنها چشمه آب، مقداري دورتر از جاده در شکاف کوه اي بود که در شب آن را نديده بودم. به محض آنکه دريافتم که چشمه را رد کرده ايم، چند صد يارد از جاده خارج شده، و براي اقامت شبانه در بستر دره اي صخره اي آماده شديم البته پس از آنکه افسار اسب ها را بسته و به آنها کمي غذا دادم. من هميشه غذاي اسب را با خود حمل مي کنم. سحر، بازگشته آب و همچنين الاغ هايي را که به همراه صاحب شان در شب گم شده بودند را پيدا کردم، ما همزمان با هم به چشمه آب رسيده بوديم.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر