۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت ششم)


منطقه درگز 65 مایل طول و 45 مایل عرض دارد. حاکم آن توسط شاه منتصب می شود، هر چند که انتصاب به صورت وراثتی از میان یک خانواده انجام می گیرد؛ او لقب بیگلر بیگی دارد، و مردم از او همچون خان یاد می کنند. نام او محمد علی خان است. او از نسب ترک است، که بخش اصلی اتباع اش را نیز تشکیل می دهند. این منطقه تعداد زیادی هم روستا های کرد نشین وجود دارد، اما ترک بودن یک امتیاز به حساب می آید.

نادر شاه، آخرین شاه ایران، که تمام ایران را یکپارچه نمود و حکومت اش از گرجستان تا قندهار و از دجله تا آمودریا را در بر می گرفت، در یک چادر ایلاتی ایل افشار، حدودا یک مایل دور تر از محمد آباد به دنیا آمد.

او قلعه کوچکی ساخت تا با آن مکان تولد اش را مشخص نماید، که اکنون نابود شده است.

هم اکنون، نام ترکمن یاد آور قبایل وحشی است که در ایران و افغانستان و بخارا به غارت و چپاول مشغول اند؛ اما در گذشته این نام اعتباری به مراتب بیش از این داشت، حتی از نظر قوم شناسی، هیچ تفاوتی میان طایفه بسیار متمدن قاجار که خانواده سلطنتی ایران وابسته به آن است، و ترکمن های امروزی وجود ندارد.

در کتاب «سرگذشت نادرشاه» نوشته میرزا مهدی خان استرآبادی، که جهان گشا نام دارد، همه جا از او به عنوان ترکمنی از قبیله افشار یاد شده است. خود نادر شاه هم، در نامه ای خطاب به پسر اش، سخن از رفتار توأم با ادب خود با امپراتور دهلی، هنگام فتح آن شهر می کند، زیرا هر دو از نسب برجسته ترکمن بودند.

این را نیز می دانیم که ترکمن های گوسفند سفید [آق قویونلو] و گوسفند سیاه [قراقویونلو] - دلیل اینکه به این نام خوانده می شوند آن است که گوسفندانی که با خود می برند به این رنگ و قیافه ها هستند و هر کدام پایتخت خود را دارد، یکی در دیاربکر کردستان، و دیگری در وان در ارمنستان - هر دو از نژاد کوچ نشینان صحرای قره قوم هستند.

زبان ترکی ترکمن ها فرق بسیار کمی با ترکی دارد که در سراسر شمال ایران صحبت می شود، و ترک های ایران آن را به خوبی می فهمند، هر چند برخی تفاوت ها نیز میان شان وجود دارد. ایرانی ها زبان ترکی که ترکمن ها به آن صحبت می کنند را جغتایی می نامند.

محل سکونت ترکمن ها سرزمین میان دریای خزر و رودخانه آمودریا (سیحون) را در بر می گیرد. این سرزمین هیچ نام کلی ندارد، و بخش اعظم آن را ماسه های صحرای قره قوم یا ماسه سیاه فرا گرفته است.

در شمال با قلمرو خوارزم یا خیوه و در جنوب با ایران و افغانستان محصور شده است. تعداد کمی هم ترکمن در خاک افغانستان، تعداد دیگری هم در آن سوی رود سیحون در بخارا زندگی می کنند.

سرزمین محل سکونت ترکمن ها توسط دو رودخانه مهم آبیاری می شود و البته در سرحد آن رود آمو یا سیحون قرار دارد. یکی از این دو رود، مرغاب، آب خود را بسیار دور تر، از سفید کوه، در افغانستان می گیرد، و پس از طی مسیر طولانی، در ماسه های صحرای قره قوم محو می شود.


ترکمنی در حال عبور از رود سیحون یا آمودریا


البته پیش از آن، نوار باریک و درازی از زمین های حاشیه خود را حاصلخیز می کند. گستره سرزمین میان نقطه ای که رود مرغاب خاک افغانستان را ترک کرده تا جائی که در صحرا محو می شود، همیشه در تاریخ شرق به عنوان حاصلخیز ترین زمین ها نگاه داشته شده است.

در نخستین آثار ثبت شده نژاد آریایی از مِروُ یا مَرو، شهر باستانی در مرغاب، نام برده شده است.

بلخ، مرو و سیستان مکان هایی هستند که تاریخ ایران از آنها شروع می شود. یونانیان، سرزمینی که توسط رودهای مرغاب و تجن آبیاری می شود را مَرغیانا نامیده و اسکندر کبیر هم از آن بازدید کرده، و آنتیخوس نیکاتور بر ان حکومت کرد.

هرچند که قرار نیست وقت خود را صرف داستان های تاریخ اساطیری نماییم، اما من تنها گریزی به آن زدم تا نشان دهم که گذشته های مرو به چه صورت بوده است.

این شهر، در طول حکومت سلسله ساسانیان، پادشاهان زرتشتی ایران، محل اقامت اسقف اعظم کلیسای نستوری بود که علاوه بر اینجا در طوس و مشهد در خراسان نیز پراکنده بودند. با در نظر گرفتن این پیش فرض که در این سرزمین دو اسقف اعظم وجود داشته اند، تلاش کردم تا بقایای کلیساهای بیشماری که باید در آن وجود می داشته اند را کشف کنم.

برای مثال، حدود 12 مایلی محمد آباد، روستایی است به نام جلفا، در آنجا بلندی به من نشان داده شد که تپه کلیسا نامیده می شود، که بر پایه برخی روایات یک کلیسای مسیحی بر بالای آن جای داشته است.

من از آن مکان بازدید کردم، و یک سری خرابه در آن یافتم، اما هیچ چیز که مرا متقاعد کند که آیا این خرابه ها متعلق به یک کلیسا هستند یا خیر، نیافتم.

کلمه کلیسا تغییر یافته اِکلِسیا است، که این مردم آن را فقط در مورد کلیسا های مسیحی بکار می برند. ضمنا جالب است که روستای همجوار آن نام جلفا بر خود دارد، زیرا جلفا در کنار رود ارس و گوشه ارمنی نشین جلفا در اصفهان هر دو شهر هایی مسیحی هستند.

مردم این روستای جلفا، می گویند طبق روایات، جلفا روستایی مسیحی نشین بوده که در قرن سیزدهم، توسط چنگیز خان نابود شد، و ساکنان کنونی اش کرد هایی هستند که از غرب برای دوباره مسکونی ساختن روستا به اینجا آورده شده اند.

همچنین در مسیری که از محمد آباد تا مهنا [احتمالا میانه یا میانا در ترکمنستان امروزی]، در نزدیکی تجن، بسیار سخاوتمندانه توسط آقای اُداناوان خبرنگار دِیلی نیوز، برایم مزین گردید، او به نام سه روستای، خواجه کلیسا، آق منات کلیسا، و قره خان کلیسا اشاره نمود. نمی توانم این فکر را از ذهن خود دور کنم که این مکان ها نام خود را از خرابه های کلیسا های مسیحی که در آنها واقع بوده اند به عاریه گرفته باشند. آنها میان قهقهه و میانه در مرز ایران قرار دارند. بسیار جالب خواهد بود اگر کسی به جستجوی خرابه ها برود و ببیند که آیا این موضوع حقیقت دارد.

عرب ها که در سال 666 پس از میلاد مسیح مرو را تسخیر کردند، آن را شهری بسیار متمول یافتند. تا آن زمان، شهر اسقف اعظمی مسیحی داشت. در زمان پیروزی اعراب قبایل ترکمن ساروق و سالور در این سرزمین می زیستند. پس از آن، نایبان خلفای بغداد که بر خراسان حکم می راندند مرو را به عنوان پایتخت خود انتخاب نمودند. اینجا وقت کافی برای پرداختن به تاریخ مرو در زمان سلطان سنگر نیست.

در 25 فوریه سال 1221 میلادی، مرو با حمله ارتش مغول به رهبری تولی خان پسر چنگیز خان، سقوط کرد؛ آنجا به تصرف در آمد، و تمام جمعیت شهر بجز عده قلیلی به قتل رسیدند.

ابن عطهر [Ibn-ul-Ether] ادعا می کند که 700،000 جسد شمرده شده است. این عدد احتمالا بزرگ نمایی شده، اما به ما نشان می دهد که این شهر چقدر می توانسته بزرگ باشد که نویسنده ای توانسته ادعا کند که 700،000 نفر در آن به قتل رسیده اند.

مغول ها روش عجیب و حساب شده ای برای شمارش کشته شدگان داشتند. زمانی که شمارش کشتگان به هزار می رسید، یک جسد را به سر در زمین چال کرده طوری که پاهای اش به سمت بالا بایستند، بدین ترتیب شمار هزارگان را به راحتی می شد حساب نمود.

آخرین شهر مرو، شهری بود که با شجاعت تمام توسط بایرام علی خان قاجار اداره می شد.

شاه طهماسب، شاخه ای از خانواده قاجار را که هم اکنون بر ایران حکومت می کنند را در مرو قرار داد، تا از این استان دور افتاده محافظت نمایند، زیرا آنان را به شجاعت معروف بودند.

در پی مسائلی که پس از مرگ نادر شاه پیش آمد، مرو مورد هجوم بیگ جان، یا همان امیر معصوم، امیر بخارا قرار گرفته و در سال 1784تصرف شد. بایرام علی خان در خارج از شهر به قتل رسید، و پسر اش محمود حسین خان، که دفاعی جانانه از شهر نموده بود - حتی زنان نیز در این جنگ شرکت کردند - به همراه بقیه مردمی که جان سالم به در برده بودند، به اسارت به بخارا برده شدند.

از آن تاریخ بدین سو، شهری بنام مرو وجود خارجی ندارد. سرزمین مرو هنوز پابرجاست، اما چیزی که ارزش شهر نامیدن داشته باشد در آن باقی نمانده.

امیر بخارا سد بزرگی که بر روی رودخانه مرغاب زده شده بود، و آبراهه های بی شماری را که تمام سرزمین مرو را آبیاری می کردند، شکست که آن را به بیابانی بدل سازد تا دست ایرانیان از آن کوتاه شود.

پس از سال 1784 این سرزمین برای چند سالی به دست بخارا افتاد، و ترکمن های سالور و ساروق در آن سکنی گزیدند. متعاقبا خان خیوه آن را از چنگ امیر بخارا به در آورد. امیری که در زمان بازدید آبوت از مرو در سال 1840، منصوبان اش در فقر و بدبختی در روستایی به نام مرو زندگی می کردند.

این مکان که در مالکیت قبیله ساروق بود، آنچنان که آبوت آن را توصیف می کند متشکل از حدود 100 کلبه گلی، توسط ترکمن های تِکه، که در سال های 1830 شروع به اقامت در آن سرزمین کردند، نابود شد.

آنها در نهایت ساروق ها را به سمت شمال رود مرغاب به یولوتان و پنج ده عقب راندند. من موفق به کشف تاریخ نابودی این آخرین و بی نوا ترین محلی که باز هم نام مرو را بر خود گرفته بود، نشدم، اما احتمالا حدود سال 1855 باید بوده باشد.

این مکان مخروبه در سال 1857، توسط ارتش ایران به تصرف در آمد، نخستین بار تحت فرماندهی سلطان مراد میرزا حسام السلطان، و دوباره در سالم 1860 توسط حمزه میرزا حشمت الدوله، که ارتش اش به طرز فاجعه باری در حمله به قلعه قوشید خان شکست خورد.

پس از آن، مرو دوباره ظهور نمود اما ظهروی کم رنگ و ناقص. ترکمن های تِکه بهترین بخش های سرزمین را در تملک خود نگاه داشتند. آنها در ساحل شرقیِ غربی ترین شاخه مرغاب قلعه بزرگی برای خود ساختند.

این قلعه در 25 مایلی بند بزرگ یا سدی واقع شده که رود مرغاب را به آبراهه ها یا شاخه های بسیاری تقسیم می کند. مکانی که بند بزرگ در آن واقع شده، بِنتی خوانده می شود.

همچنین الله شا نیز در هم این جاست، که در آن یک کرجی روی رودخانه مرغاب وجود دارد، که در چند هفته فصل بهار که سطح رودخانه به سبب سیلاب های بهاری بالا آماده از آن استفاده می شود، در مواقع دیگر پل های چوبی دو طرف رودخانه را به یک دیگر مرتبط می سازند.

قلعه قوشید خان که در پیچ رودخانه، و بسیار مستحکم ساخته شده، از دو سو توسط رود مرغاب محافظت می گردد. این قلعه حدود ½2 مایل طول و ¼1 مایل عرض دارد. ترکمن ها اطمینان خارق العاده ای به استحکام این مکان دارند، تا جائی که به گفته آنها، 50،000 آلاچیق یا خیمه ترکمنی در آن جا خواهد گرفت.

قلعه قوشید خان، نام خود را از بنیان گذار اش، قوشید خان، رئیس طایفه بیگ از قبایل تِکه گرفته است. ساخت قلعه در سال 1860 شروع شد، و ترکمن های تِکه از آن زمان تا کنون به کندی روی آن کار کرده اند.

امروزه وقتی ایرانیان در مورد مور یا مرو سخن می گویند، منظور شان قلعه قوشید خان است.

ترکمن ها هیچ گاه از مرو به عنوان شهر یاد نمی کنند؛ وقتی آنها این نام را به کار می برند، منظور شان محلی است که شهر مرو سابق بر این در آن واقع بوده است. بر سر واقعیت این موضوع که ایرانیان صحبت از تصرف مرو به عنوان یک شهر، و مکانی که توسط ارتش شان تسخیر شده،می کنند، می توان تا ابد مجادله نمود. [اما] در قلعه قوشید خان هیچ نشانه ای از شهر بودن وجود ندارد.

کلا حدود 6000 خیمه مربوط به قبیله بیگ وجود دارد که در نزدیکی قلعه برپا شده اند. هر رئیس قبیله مهمان خانه ای دارد، ساخته شده از گل یا خشت آفتاب سوخته، اما آنها خود یا در چادر نمدی زندگی می کنند یا اینکه در نزدیک نیزار ها در کلبه های ساخته شده از نی یا حصیر، که می توان آنها را بر بار شتر حمل نمود.

در نزدیکی قلعه قوشید خان، مدرسه پسرانه ای است، با پنج یا شش خانه برای ملا هایی که در آن تدریس می کنند. این مدرسه به ملا توره [Turah]، ملا اعظم قبیله بیگ تعلق دارد.




مدرسه ای در مرو



در ساحل رودخانه، نزدیک قلعه، بازاری برپا می گردد، و تجار یهودی که زیاد به اینجا رفت و آمد دارند، هر کدام شان تحت حمایت برخی ترکمن های قدرتمند قرار گرفته، چهاردیواری بدون سقف کوچکی برای خود ساخته، که در آن اجناس شان را، در دو روز هفته که بازار برپا می شود، برای فروش به نمایش می گذارند.

وقتی ایرانیان صحبت از بازار مرو می کنند، منظور شان همین بازار رو باز است. درون قلعه چند آلاچیق بر پاست و خانواده قوشید خان هم مهمانسرایی در آن دارند.



بازار مرو



به هر حال، از این قلعه بیشتر به عنوان پناه گاهی برای فرار از خطر استفاده می شود تا مکانی برای سکونت عادی. بنا بر آنچه من توانستم دریابم، بخشی از سرزمین که مناسب کشاورزی است، حدود 90 مایل طول و پهنایی حدود یازده مایل دارد که در دو سوی رودخانه مرغاب گسترده شده است. زمین آن محل بسیار حاصلخیز است و در آن خربزه و هندوانه در مقادیر زیاد و با کیفیت بسیار عالی تولید می شود. خربزه، هم به صورت تازه و هم خشک شده، یکی از صادرات به درگز را تشکیل می دهد. حتی در مشهد، خربزه مرو طرفدار بسیار داشته، ثروتمندان برای یکدیگر به عنوان هدیه می فرستند.

ژنرال آبوت، که در سال 1840 از این سرزمین بازدید کرده است، در مورد آن می گوید، «وفور آب، خاک این منطقه را حاصلخیز نموده، اما این خاک آن قدر قوی نشده که بتواند جز ضعیف ترین نوع غلات، چیز دیگری را پرورش دهد.» او در پاراگرافی پیش از آن می گوید، «در طی هرج و مرج و بی قانونی شصت سال گذشته، سد رود مرغاب به حال خود رها شده و جریان آب آن را نابود کرده بود. اکنون قرار است آن را دوباره برپا نموده و زمین های منطقه دوباره به زیر کشت برده شوند.» از این گفته، چنان بر می آید که زمانی که آبوت از سد دیدن می کرده، برای مدت های مدیدی به آن رسیدگی نشده بوده است.

همه می دانیم که در زمین های مشرق زمین، بیابان ماسه ای، اگر آبیاری شود، به راحتی با گل و لای ای که توسط رودخانه ها پایین آورده می شود به خاک حاصلخیز بدل شده، و اگر آبیاری نشود، دوباره به حالت بیابانی خود باز می گردد.

این پهنه های بیابانی، در چند سال نخست شروع کشت و زرع، ضعیف هستند، اما به زودی وضعیت شان بهبود پیدا می کند. وَمبری همین توصیف را در مورد برخی زمین های آن سوی رود آمو دریا مطرح می کند، که البته به همان شکل در این مورد نیز قابل اعمال است.

تنها فرضی که به ذهن من می رسد آن است که این سرزمین با گل و لای ای که توسط رودخانه مرغاب پایین آورده شده، دوباره حاصلخیز شده باشد، زیرا تمام ایرانیان و ترکمن هایی که از آن بازدید کرده اند در این نظر هم عقیده اند که امروزه سرزمین مرو حاصلخیز ترین زمین را داراست.

نمونه دیگری از حاصلخیز شدن سرزمین های بیابانی، که برای همه ما بسیار آشناست، سیل آب های رودخانه نیل است. در مصر، هر کجا که آبراهه های شبکه ابیاری به آن نمی رسد، بیابانی است؛ در مرو نیز اوضاع به همین منوال است. 

ادامه دارد ..

قسمت هفتم

لینک های مفید:








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر