۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت پنجم)

ادامه از قسمت چهارم

13 نوامبر، پس از طی مسافت 18 مایل خود را به تربت حیدریه رساندم. از تربت حیدریه وارد مسیری شدم که بارها سفر شده و سیاحان بسیاری آن را شرح داده اند، پس جاده منتهی به مشهد را شرح نخواهم داد.

این مسیر را در چهار روز پیمودم و چند روزی نیز نزدیک شهر توقف کردم. من وارد مشهد نشدم. از کنار آن عبور کرده وارد جاده قوچان یا خبوشان شدم. این جاده از میان دشتی می گذرد که میان دو رشته کوه واقع شده است؛ کوه های سمت چپ مرتفع تر هستند و بینالود خوانده می شوند. کوهستان در دیگر سو، آنچنان بلند نیست، هرچند یکی از قله ها، هزار مسجد، که نام خود را به تمام رشته کوه نیز داده، تقریبا هم ارتفاع قله های رشته کوه بینالود است.

نخستین روز پس از ترک مشهد، در روستایی به نام کاظم آباد، در فاصله 10 مایلی، توقف کردم، و روز بعد هم در شانقلعه [Shangullah شاید یکی از نام های پیشین شاندیز باشد] توقف کردم.

دشتی که اکنون از آن عبور می کنم بسیار حاصلخیز است و شاید این بخش از خراسان را بتوان انبار غله ایران در نظر گرفت. از روستا های این اطراف به خوبی مراقبت می شود، و قلعه ها همگی در وضعیت خوبی بوده، و بر خلاف دیگر نقاط امن و آرام تر ایران، نمی گذارند که رو به خرابی بروند.

اینجا، شنیدم که ترکمن ها به منطقه ای در جنوب مشهد به نام بارخرز[Barkharz] حمله کرده، 3000 گوسفند و 30 نفر از سکنه را با خود برده، و یک ترکمن دستگیر شده نیز، با تفنگ کشته شده است.

روز 22 نوامبر، به شهر کوچکی با 4000 سکنه به نام رادکان رسیدم، فاصله 27 مایل. پیش از رسیدن به این نقطه از مردابی عبور کردم که یکی از چشمه های کشف رود است. این رودخانه، پس از سیرآب نمودن زمین های اطراف مشهد، به هریرود می ریزد.

در حاشیه مرداب و حدود یک مایلی رادکان، برج بسیار زیبائی دیده می شود، که بر فراز بلندی ایستاده، و احتمالا به منظور برج شکار از آن استفاده می گردد. این برج، بسیار بلند است، و احتمالا خیلی قدیمی؛ از آجر های قرمز کوچک ساخته شده؛ در قسمت بیرونی آن، به طرز زیبائی از ستون های شیاردار آجری ساخته شده است. در گذشته، از سه اشکوبه تشکیل می شده، که کف آنها فرو ریخته، و به وضوح در بالا، سکوئی برای دیدبانی داشته است.
هیچ نوع سوراخ دیدبانی یا دهانه ای وجود ندارد، بجز دو در در پایین. سقف آن از کاشی های منقوش آبی رنگ ساخته شده بود، و کتیبه ای با حروف درشت کوفی دور ساختمان چرخیده بود. اما بخاطر شکل حروف که نمی شد آنها را تعقیب نمود تا معلوم شود چه نوشته شده، هیچ چیز از آن دستگیرم نشد.

رادکان قائم مقام حاکم خود را دارد و شهر فقیر و تیره بخت است.

در این منطقه گونه عالی از شتر دیدم. شتر خراسانی به خاطر جثه و قدرت اش زبان زد است. مو های بلندی دارد در سرما و درمعرض هوای باز بودن را، به مراتب بهتر از شتر های عرب و ایرانی تحمل می کند.

بهترین این جانوران، از آمیزش شتر بخارائی یا دو کوهانه و عربی یا یک کوهانه به دست می آید. بهترین آن ها نخستین نسل این تلفیق است. یک شتر ایرانی به طور کلی 320 پوند بار را تحمل می کند، نوع هندی آن 400 پوند، اما شتر خراسانی 600 و حتی 700 پوند بار را می تواند حمل کند.

در هندوستان، بی آگاهی عجیبی در مورد شتر وجود دارد، و در هر عملیات جنگی هزاران نفر از آنان به هلاکت می رسند.

کتب تاریخ طبیعی مان به ما می آموزند که شتر بدون آب قادر است مدت های طولانی به راه رفتن ادامه دهد، و اینکه آنها می توانند با میزان کمی بته های خار صحرائی خود را زنده نگه دارند.

این البته، بسی دور از واقعیت است؛ شتر ها را باید در صورت امکان روزی یک بار آب داد، و بدون آب نمی توانند بیش از سه روز راه روند، مگر آنکه آموزش دیده باشند، در غیر این صورت زجر بسیار کشیده و بسیاری از آنها تلف می شوند.

شتری که در وضعیت خوبی باشد، و و کوهانی پر از چربی داشته باشد، می تواند به طرز اعجاب انگیزی با غذای بسیار کم برای دو سه هفته ای خود را اداره کند، اما اگر سیستم غذای کم بیش از این دوره به طول انجامد حیوان بیمار شده و می میرد. شتر به غذائی هم اندازه یک اسب کوچک نیاز دارد، هرچند غذای اش کمی خشن تر از غذای اسب است.

او بته های خاردار، شاخه ها و برگ ها را ترجیح می دهد، اما وقتی اینها قابل دسترس نباشند، باید روزانه 5 پوند دانه جو و 17 پوند سبوس به او داده شود، در غیر این صورت خیلی زود خواهد مرد. بیابان ها را با شتر می پیمایند، اما خط استخوان های شتر در طول جاده ها، گواه هزینه ای است که حیوان بابت آن می پردازد.

از رادکان به دوغائی رفتم، فاصله 22 مایل؛ جاده تپه های اطراف را دور زده کماکان از میان دشت می گذرد.

مردم دوغائی ترک بودند، آنها ادعا می کردند، که از آذربایجان بدین جا آورده و اسکان داده شده اند. من تا کنون انسان هایی به خوبی آنها ندیده ام. سرزمین های این منطقه، پس از آنکه در قرن 13 میلادی، جمعیت اش، تقریبا به طور کامل، توسط چنگیزخان از بین رفت، مدت ها خالی از سکنه باقی ماند، تا اینکه در قرون 15 و 16 میلادی، شاه اسماعیل و شاه عباس کبیر از شاهان صفوی، کرد ها و ترک ها را از استان های غربی ایران به این جا کوچ دادند، تا سدی در مقابل ترکمن هایی ایجاد کنند، که اکنون بلای جان کل کشور شده بودند.

در اینجا، جاده قوچان را که در 13 مایلی دوغائی قرار دارد، پشت سر گذاشته، مسیر درگز را در پیش گرفتم.

هشت مایل آنطرف تر، به روستای بادخور رسیدم. رود آبی که یکی از بالاریز های رود اترک را تشکیل می دهد، از بادخور گذشته به سوی قوچان پیش می رود.

جاده دو و نیم مایل، ساحل آن را پیموده، تا به روستای تبریک برسد؛ اینجا جاده مسیر خود را از مسیر رود جدا می کند. من رودخانه را تا سرچشه اش پی نگرفتم، اما به من گفته شد که این رود از کوه های هزار مسجد نشأت گرفته، که تا تبریک فاصله ای ندارند، و یکی از منابع تامین آب رود اترک است.

کمی پس از ترک تبریک، سربالائی گذرگاه میدان خونی آغاز شد. فلات بالای گذرگاه را میدان خونی می نامند، که نام اش بیانگر تعداد کسانی است که زمستان و در میان برف سنگین، در حال تلاش برای عبور از آن کشته شده اند.

این ساده ترین راه دسترسی به منطقه درگز است، که درست آنسوی این کوهستان واقع شده است؛ اما در چند هفته پر برف زمستان، هیچ راه ارتباطی بین درگز و باقی خراسان وجود ندارد. به من گفته شد، که دیگر راه، که از کلات نادری می گذرد، حتی از این هم بد تر است و زمستان ها به دلیل برف حتی زود تر بسته می شود.

این کوهستان محل تقسیم آب است، رودخانه هایی که از قسمت غربی آن سرچشمه می گیرند، به دریای خزر سرازیر شده، در حالی که رودخانه هایی که منشأ شان جبهه شرقی باشد، حتی پیش از آن که خود را به تجن برسانند، در بیابان گم می شوند.

از میدان خونی، نمای بسیار زیبائی از قله هزار مسجد، که در پهنه عظیمی با ارتفاع 10،500 پا قد برافراشته دیده می شود.

مسلمانان اعتقاد دارد که در آنجا، هزار مسجد است، هر کدام برای یکی از پیامبرانی که به این جهان آمده است، و نام کوه از آن گرفته شده است.

به محض عبور از فلات میدان خونی، سرپائینی بسیار تندی آغاز می شود، و پس از آن سه روستا، به نام دربندی.

این مکان سرآغاز منطقه درگز است، که میدان خونی آن را از منطقه قوچان جدا می کند. راه ام را از دربندی به سوی محمد آباد، مرکز منطقه درگز ادامه دادم، که البته در طول مسیر از گذرگاه الله و اکبر نیز عبور کرده بودم.

گذرگاه الله اکبر، با بلندی 4200 پا، کم ارتفاع تر از میدان خونی است، و تقریبا همیشه می توان از آن عبور کرد، حتی در زمستان. جاده تا بالا ترین قسمت گذرگاه بد است، اما سپس، به مسیر خوبی تبدیل  می شود که از میان تپه ها می گذرد.

چندین رشته تپه کم ارتفاع، از میان دشت درگز رد می شوند، اما هیچ رشته کوهی در آن وجود ندارد و در دور دست، دشت ترکمن را می توان دید که در افق آبی رنگ محو می گردد.

به هر سو که بنگری، روستا ها و مزارع پراکنده اند، که گواه بر حاصلخیزی این خاک است؛ و مردم آن می گویند، «اگر ما آرامش داشتیم، حتما بسیار ثروتمند می شدیم». اما همه جا پر است از برج، که پناهگاهی برای فرار از دست ترکمن های دژخیم است.

پس از سرازیر شدن به دشت، از روستای بسیار آباد چاپاشلو گذر کردم. چاپاشلو با تاکستان هایی احاطه شده، که در سراسر منطقه زبان زد هستند. وفور انگور چنان است که 45 پوند از بهترین نوع اش را می توان به قیمت نُه پِنس خرید؛ اما این چهره، روی دیگری نیز دارد: هشت سال پیش، این منطقه به طور ناگهانی مورد هجوم گروه عظیمی از ترکمن ها قرار گرفت، که بیش از 300 نفر از افراد محل را کشته یا با خود به بردگی بردند.

کمی جلوتر، اطراف روستای حق وردی، برج های جان پناه، بسیار نزدیک هم ساخته شده اند، طوری که در زمین های زراعی هر 150 یارد مربع یکی از آنها وجود دارد.

پیش از این، در دیگر نقاط خراسان تعدادی از این نوع برج ها را دیده بودم، اما اینجا تمام زمین های اطراف، به طور انبوه با آنها نقطه گذاری شده است، و مانند زمین شطرنجی می ماند که با مهره های شطرنج پر شده باشد.

برج ها کوچک اند، ساختمان های دایره واری که از خشت خام ساخته شده و 12 پا ارتفاع دارند. در بالا سقف دارند، و هیچ ورودی در آنها وجود ندارد، مگر سوراخ گرد کوچکی در قسمت پایین، به گونه ای که یک فرد نه چندان تنومند، بتواند سینه خیز، همچون مار، خود را به داخل برساند.

اگر مسافر یا کشاورزی بوسیله ترکمن ها غافلگیر شد، از این سوراخ به داخل خزیده، راه آن را توسط دو سنگ بزرگی که به همین منظور آنجا نگهداری می شوند مسدود می سازد. حتی اگر این سنگ ها نبودند، باز هم شخص درون برج در امان خواهد ماند، در واقع ترکمن بسیار شجاعی باید باشد، که سعی کند به زور از سوراخ وارد شود، در حالی که به طور قطع موقع ورود، مغز اش توسط شخص داخل برج، با سنگ له خواهد شد، اگر فرض را بر این بگیریم که هیچ سلاح بهتری در دست نداشته باشد، اما اینجا تقریبا همه مسلح از خانه بیرون می آیند.

برج های دفاعی، بلند تر و بزرگ تر اند، و سنگری نیز در بالا دارند، و سوراخ دیدبانی که می توان از آن شلیک نمود، و همینطور نردبانی که بتوان خود را به بالای آن  رساند. هر تاکستان یا باغ، یک یا چند برج مخصوص به خود را دارد.

من زمان طولانی را در محمد آباد و دیگر بخش های درگز گذراندم، از 25 ام نوامبر 1880 تا 15 ام ژانویه 1881. آنجا خانه ای کرایه کردم که به همراه اش مغازه ای هم در بازار به من داده شد، که البته هیچ گاه آن را باز نکردم.

محمد آباد به خصوص، جای بسیار خوبی برای کسب اطلاع از وضع ترکمن هاست، زیرا منطقه درگز میان مناطق ترکمن نشین آخال تِکه و مرو تِکه واقع شده، و کوتاه ترین راه از یکی به دیگری از طریق لطف آباد، شهری در 14 مایلی محمد آباد می گذرد.

در بازار اینجا، همیشه عده ای از مردم آخال تِکه در حال خرید و فروش هستند، زیرا محمد آباد شهری است که آنها همه مایحتاج خود را از آن تهیه می کنند.

عشق آباد که یکی از بزرگ ترین توقف گاه های ترکمن هاست تنها دو منزل از اینجا فاصله دارد. کاروان های بسیاری نیز از سرزمین مرو می آیند، و من با بسیاری از اهالی مرو تِکه ملاقات و گفتگو کرده ام.

عادت من آن شده بود که اطراف بازار پرسه بزنم و با مردم وارد گفتگو گردم. محمد آباد شهری دو زبانه است، و همه مردم به هر دو زبان فارسی و ترکی سخن می گویند.



۱ نظر: