۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت چهارم)





 پس از وقفه ای سه روزه، ساربانی به نام علی قلی خان، پیدا کردم، از اهالی نائین، که مصمم بود راه اش را ادامه دهد. او کاروان شتری پر از بار را از یزد به بیرجند هدایت می کرد، و به من گفت شتر اضافه ای برای حمل بارهایم به من قرض خواهد داد.

راه پیمائی مان را در خفای کامل آغاز کریدم، طوری که هیچ کدام از اهالی ده نمی دانستند که ما از کدام راه خواهیم رفت. زنگوله تمام شتر ها درآورده شد، و تمام ملاحظات به عمل آمد تا صدایی از کسی در نیاید. قدم زدن شتر ها هم که بی سر و صدا است.

از جاده خارج شدیم، و تمام شب را بر زمینی بسیار سخت، حرکت کردیم، مسیری که برای شتر های پر از بار بسیار دشوار بود. ما که به محض تاریکی هوا، حرکت مان را آغاز کرده بودیم، حدود شش و سی، تا پیش از هشت و نیم صبح فردا از حرکت باز نایستادیم، به این صورت در 14 ساعت 30 مایل را پیمودیم؛ با این ترتیب بلوچ ها، یا جائی که گمان می رفت آنها آنجا باشند، را پشت سر گذاشتیم. روز بعد به چهار دِه، مجموعه چهار روستا در منطقه طبس رسیدیم.

بیابان واقعی در طبس به پایان می رسد، و اطراف این محل، به سبب وجود منابع آب کافی، به طرز دلپذیری سرسبز است.

هر جای دیگر که بودم، چهار دِه را مکانی فلاکت بار می خواندم، اما پس از آن همه نوشیدنی های کثیف، شامل انواع نمک های بد مزه، که در طول مسیر تا بدین جا به عنوان آب نوشیده بودم، آشامیدن آب گوارای این محل تغییری بسیار دل انگیز بود.

درختان خرما، که پوشش درختی معمول چهار دِه و طبس را تشکیل میدهند، درختان زیبایی نیستند، اما بعد از مدت طولانی که اصلا هیچ درختی ندیده بودم، کاملا با طراوات می نمودند.

تنباکوی با کیفیت بسیار عالی در ابعاد بزرگ در اطراف طبس می روید، که به همراه مقدار کمی ابریشم و مقادیر قابل  ملاحظه ای انقوزه صادر می شوند.

در زمین های میان طبس و مشهد، شتر و گوسفند به وفور یافت می شود، اما در بیابانی که من از آن عبور کرده بودم، بجز انقوزه هیچ چیز دیگری تولید می شد.

مجموعه روستا های چهار ده عبارتند از، جوکار، طغیانان،توسکینان و مادی آباد، که روی هم رفته 800 نفر ساکن دارند.

29 اکتبر، پس از عبور از دشتی ماسه ای، وارد طبس شدم که در 10 مایلی چهار ده واقع شده است. ظاهرا پیش از ورود من به این مکان، هیچ انگلیسی از آن دیدن نکرده بود، به جز سرهنگ مک گریگور که شش سال پیش از آن تاریخ آنجا بوده است، هرچند چندین بار روس ها از این شهر بازدید کرده اند، مخصوصا افراد درگیر در ماموریت خانیاکوف.

سر جان ملکولم در توصیفات خود از این شهر و حاکم آن، که در کتاب او، تاریخ ایران آورده شده، هاله ای به دور آن کشیده است، اما این شهر واقعاَ شهری بسیار معمولی است.

بخشی از آن با خندقی عمیق و دیواری محافظت می گردد، که در مقایسه با یک شهر معمولی ایرانی، مستحکم تر است، و بهتر مراقبت می شود.

دروازه ها نیز توسط صفحات ضخیم آهنی مقاوم شده اند، و هر چند، چندان محکم نیستند، اما از بیشتر شهرهای ایرانی، که در آنها دروازه ای که در مقابل لگد اسب ترکمن مقاوم باشد را کافی می دانند، در وضعیت بهتری قرار دارد.

بخش دارای استحکامات، حدود 5000 نفر سکنه دارد، اما توده مردم، در خارج از آن زندگی می کنند.

خیابان وسیعی خارج از شهر است که نمای زیبایی دارد و جمعیت شهر، بیرون دیوار های شهر زندگی می کنند. سرزمین طبس توسط حکومتی موروئی اداره می شود که حاکم آن، توسط شاه منصوب نشده، اما از همان خانواده شاهان ایران است.

متصدی کنونی، محمد بخیر خان است، که عنوان عماد الملک یا رکن مملکت را دارا است. او بخاطر حماقت اش زبان زد است، و داستان های جالبی در مورد او گفته می شود، مانند این که، زمانی که یکبار اسبی را امتحان می کرده، دستور داده، آیینه ای بیاورند تا ببیند زمان تاخت و تاز بر آن اسب، چگونه به نظر می رسد، و داستان هایی از این قبیل.

مناره بسیار زیبایی در شهر است، که بزرگ ترین و بلند ترین مناره ای است که من تا کنون دیده ام، که البته به سرعت رو به نابودی است.

اینجا یک قاطر خریدم که جایگزین اسب ام گردید، که فرسوده شده بود.

به نظر من، تعصب مسلمانان طبس با هیچ جای دیگر بجز ریاض پایتخت وحابی عربستان مرکزی برابری نمی کند. مردم هیچ کسی از جهان خارج را نمی بینند، حتی از میزان تمدنی که با منتصب شدن حاکم از پایتخت، که همراهانی دارد که شاید چیزی از تمدن اروپائی دیده باشند، به منطقه آورده می شود، نیز محروم هستند.

موقع ورود به شهر، تا حدی نگران بودم که نکند هویت اروپائی ام لو رود، زیرا هنوز، کاملا به شخصیت ارمنی فرضی ام عادت نکرده، و از زیرکی مردم شهر هراس داشتم. اما در این باره جای هیچ نگرانی نبود. در همان لحظه ورودم به کاروانسرا، نگهبان آن جا به سوی من آمد و گفت ما نمی توانیم آن جا بمانیم، زیرا طبق دستور خان یا حاکم، نمی بایست به مسیحیان اجازه توقف در این مکان داده شود.

اگر می دانستند که من یک انگلیسی هستم، بدون شک من را متمدنانه پذیرا می شدند، اما در مور ارمنی ها یا هر نوع دیگری از مسیحیان که جرات کنند با آنها اینگونه رفتار کنند، حتی جای خوابی هم بهشان نخواهند داد. این موضوع موجب کمترین آزردگی خاطر ام هم نشد؛ من هر آنچه از طبس باید می دیدم دیده بودم، پس به سوی چهار دِه راندم، و در دل خود خوشنود بودم، زیرا کسی هویت وافعی ام را تشخصی نداده بود: از آنجا به بعد، کاملا احساس می کردم در وطن خودم هستم، حتی اگر مجبور بودم در شهر کوچکی مثل چهار ده استراحت کنم.

روز بعد به سوی سلطان آباد، مرکز منطقه ترشیز به راه افتادم. در نزدیکی طبس سه رشته کوه وجود دارد؛ - رشته کوه شتری که بلند ترین قله های آن تا حدود 10،000 پا ارتفاع می یابند؛ نَسقَنج [در متن اصلی Nastandji آمده که نزدیک ترین نامی که یافتم
نسقنج روستایی واقع در رشته کوه های شمال غرب طبس است] که 20،000 پائی کم ارتفاع تر اند، و رشته کوه شوراب که از همه پست تر هستند.

نخستین منزلگاه شیرگشت، حدودا 18 مایل فاصله دارد. جاده بر روی دشتی ماسه ای و بی آب و علف، که میان رشته کوه های شتری و نسقنج قرار دارد، گذر کرده تا به روستا نزدیک شود، و از آن جا به رشته کوه شتری وارد می گردد.

شیرگشت روستای کوچکی است که چشمه آب خوبی دارد. در نقطه ای دور افتاده، جائی که جاده از میان رشته کوه شتری عبور می کند، شاخه دیگری به سمت ده محمد وباجستان از آن جدا می شود. جاده ای که از شیرگشت می آید، در جهت 30 درجه شرقی خط شمالی شش مایلی پیش می رود؛ تا به راه فرعی برسد که از رشته کوهی که ظاهرا باید ادامه شتری باشد خارج می شود، اما نام این رشته کوه چیز دیگری است. در واقع هیچ نامی ندارد، بلکه همانطور که در ایران رسم است، هر قسمت از یک رشته کوه نام خود را دارد، که معمولا نام روستای مجاور آن است.

پس از طی 13 مایل، مجموعه ای از روستا های کوچک خود را نشان می دهند، که نزدیک ترین شان به جاده پاشنه دران نام دارد.

روز بعد، از میان سرزمینی به مراتب بی آب و علف تر عبور کردم، که البته هنوز تا بیابان شدن فاصله بسیاری داشت. حدود چهار مایلی سمت چپ جاده، شهر دستگردان دیده شد. به من گفتند، که از دستگردان که جائی پر رونق و روبه راه است، جاده های صحرائی مستقیمی به سمت دامغان و شاهرود وجود دارد.
این همان راه بیابانی طبس به تهران است، و تقریبا تمام تنباکوی صادره به تهران از این جاده صحرائی عبور می کند.

کسی که این اطلاعات را به من می داد، و خود از این راه سفر کرده بود، گفت از طبس تا دامغان با شتر، 12 منزل راه است. دو منزل آن از طبس تا دستگردان بود، سپس در ادامه هشت منزل هر کدام 20 تا 24 مایل، با وجود آب در هر توقف، تا روستای کوچک طرود، و در آخر دو منزل تا دامغان. او گفت، هیچ کس سوار بر اسب این راه را نپیموده، زیرا غذائی برای اسب نمی توان بدست آورد.

او همچنین افزود، به دلیل وجود تعداد زیادی کویر در حاشیه راه کسی این راه را قطع نمی کند. در مورد جاده خور به سمنان یا دامغان هم، او شنیده بود که بیشتر راه کویری است، و به این دلیل هیچ گاه از آن عبور نکرده بود.

14 مایل بعد، از روستای زیبای ده نوبند [ده نو] عبور کردم، و در ده کوچک و محقری به نام عبید، که چند مایلی آن طرف تر قرار داشت، توقف کردم. آب عبید شور و بد مزه بود.

سوم ماه نوابر به زنگی چاه [در نقشه گیتاشناسی نزدیک ترین محلی که پیدا کردم چاه مسافر است] رسیدم، روستائی فلاکت بار که چیزی جز انقوزه تولید نمی کند، اما کاروانسرای خوبی دارد.

اینجا بزرگ ترین پهنه کویری که تا کنون دیده ام را به چشم دیدم. به من گفته شد، که در پهنه ای به طول 100 مایل و عرضی در حدود 25 تا 30 مایل گسترده است. خوشبختانه جاده از میان آن عبور نمی کند. چند روز پیش از ورود من، در جائی 20 مایل دورتر از آن، بلوچ ها حمله ای بسیار موفق آمیز، به کاروانی با 200 شتر پر از بار کرده، و مقادیر زیادی کالا با خود برده بودند.

مبلغ اعلام شده دزدی، بالغ بر 4400 پوند بود، که البته بدون شک اغراق آمیز است. با این وجود، در مورد واقعیت حمله و غارت صورت گرفته نسبت به این کاروان تردیدی وجود نداشت، زیرا چند روز بعد، عده زیادی آدم های بخت برگشته را دیدم که همه چیزشان غارت شده و بجز ضروری ترین لباس ها، همه چیزشان را از آنان گرفته بودند.

در این گوشه از کشور، نگرانی و ترس از این بلوچ ها در حد بسیار بالائی است، و البته بسیار تاسف بار و کاملا غیر عادی است که آنها اجازه می یابند تا بدین عمق در خاک ایران و نقاطی همچون این مکان [نفوذ کرده]، دست به چپاول بزنند. به من گفته شد که 200 شتر دزدیده شده و بخش کم ارزش تری از اجناس، توسط امیر قائنات [Kaian به نظرم منظور قائن یا قائنات است] باز پس گرفته شده است.
هیچکدام از افرادی که در کاروان بوده اند کشته نشدند. بلوچ ها به ندرت می کشند؛ ترکمن ها تقریبا همیشه کسانی را که نمی توانند با خود ببرند می کشند.

روز بعد به عبدلله آباد [در نقشه گیتاشناسی تنها شهر محتملالله آباد است] در منطقه ترشیز رسیدم، یعنی راهپیمایی به طول 34 مایل.

ورود دوباره به بخش های حاصلخیز کشور بسیار مسرت بخش بود، پس از عبور از آن بیابان های خوفناک، دیدن کشتزار های سرسبز و مردمی که در حال شخم زدن زمین هستند بسیار دلپذیر است.

نزدیکی عبدالله آباد بقایای شهری به نام فیروزآباد است. چند مناره که با کاشی هایی به رنگ های مختلف پوشیده شده اند، تنها باقیمانده های  شهر هستند. در برخی نقاط می توان دروازه ها و دیوار ها را تشخیص داد. این شهر به دست
امیر تیمور نابود شد.

22 مایل پس از عبدالله آباد، و پس از عبور از زمین های حاصلخیز به منزلگاه بعدی یعنی روستای زیبای خلیل آباد رسیدم. دو آبراه از رود شش تراز در روستایکندر به یکدیگر می رسند. گفته می شود این رودخانه چهار مایل آن طرف تر واقع شده است، و به این دلیل شش تراز نامیده می شود که پس از ظهور از میان کوهستان، به شش کانال یا آبراهه تقسیم شده، که دوتای آنها از کندر می گذرند.

خلیل آباد مقادیر زیادی ابریشم  مرغوب تولید می کند. کوه های شمال دشت ترشیز بیژورد کوه و سیاه کوه [کوه سیاه مطابق نقشه گیتاشناسی] و در جنوب، بگو کوه هستند.

نهم نوامبر به سلطان آباد [کاشمر امروزی]، شهر اصلی منطقه ترشیز رسیدم در تمام نقشه ها، شهری به نام ترشیز علامت زده شده، اما شهری بدین نام وجود ندارد [ترشیز یکی از نام های قدیمی کاشمر است]، بلکه این منطقه را ترشیز می نامند.

سلطان آباد، شهری کوچک اما پر رونق است که حدود 5000 نفر سکنه دارد. تجارت شهر خوب است، وابریشم و گندم اقلام اصلی صادرات آن را تشکیل می دهند.

روز بعد، تنها پنج مایل تا روستای فَرگ در آستانه منطقه ترشیز راهپیمایی کردم.  روز بعد از آن، 23 مایل دیگر تا خوش دره، روستای بسیار حاصلخیزی در منطقه تربت حیدریه راهپیمائی کردم.

اینجا در طول مسیر، تنها جریان آبی که پس از خروج از اصفهان دیده بودم را قطع کردم، که در 18 مایلی از فرگ و حدودا چهار مایل مانده به شهر کوچک ازغند واقع شده است، و ازغند رود نام دارد.

حتی در این فصل خشک سال نیز آب رودخانه حدود 50 پا عرض دارد. جائی که جاده آن را قطع می کند، آب با جریان نسبتا تندی تقریبا در مسیر شمال به جنوب، در حرکت است. با در نظر گرفتن عرض بستر رودخانه و عمقی که فرسایش داده، به نظرم می آید در فصل بهار حجم عظیمی آب را به پایین می آورد.گفته می شود، این رودخانه از کوه های اطراف رشته کوه سرخ کوه، اما نه از آنها آغاز می گردد.

به من گفته شد که این رودخانه از رشته کوه سیاه کوه گذر کرده و در آنجا آبشاری را به وجود آورده است. از آب این رودخانه برای آبیاری مزارع اطراف فیض آباد، مکانی در جنوب این محل استفاده می شود. بدون شک، آب این رود، احتمالا با کمک جریانات شش تراز، عامل اصلی به وجود آمدن کویر بزرگی است که من در زنگی چاه شاهد آن بودم، و به سمت فیض آباد گسترش می یابد.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر