۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت سوم )




پس از کوير پيمايي طولاني 38 مايلي بدون آب، به روستاي رقت انگیز پشت بادام [رباط پشت بادام] رسيديم. تقريبا تمام خانه ها مخروبه بودند و کل محل به ويرانه اي اندوهناک مي ماند. اسب ها، علاوه بر ما پالان پر از باري را نيز حمل مي کردند. چهارپايي که من بر آن سوار بودن، نرسيده به شهر از فرط خستگي از حرکت بازماند، پس به ناچار، چند ساعتي را استراحت کرديم و تا به شهر برسيم، دو باري او را غذا دادم.

رباط پشت بادام دو چشمه آب دارد، يکي شور و ديگري تازه و شيرين. از آب اين چشمه ها، منطقه اي به مساحت يک مايل مربع سيراب شده در آن کشت و زرع مي گردد، اما اين مکان قادر به تامين همزمان، غذاي ساکنان خود و زاتران مشهد نيست.

اينجا با خبر شدم که گروه راه زنان بلوچ که در اين اطراف پرسه می زنند، از گروه مشابه شان در ساغند بسيار بزرگ تر است. آن جا، دريافتم که وحشت ايرانيان از بلوچ ها، بسيار بيشتر از آن است که به نظر مي رسد، البته این را نیز مي دانستم، که يک ترکمن تنها، مي تواند لرزه بر تن عده کثيري ايراني ساکنان استان هاي جنوب کشور بياندازد. پس از تلاش فراوان موفق شدم کسي را پيدا کنم که تا مرحله بعد سفر، به عنوان راهنما مرا همراهي نمايد.

عصر همان روز پشت بادام را ترک گفتيم، و پس از پيمودن ½4 مايل در دشتی بي آب و علف، به دهکده کوچک و فقيري رسيديم به نام شوراب، که در آن يک چشمه آب شور است و يک درختچه گز.

عجيب آنکه اين چشمه ماهي دارد؛ درواقع تمام اين چشمه هاي کوچکي که در ايران می یابید، ماهي هم دارند. اين ماهي ها در کاريز يا همان کانال هاي زيرزميني که آب را از منبع خود به سطح زمين منتقل مي کنند پناه مي گيرند. بسياري از ماهي هايي که در اين کانال ها زندگي مي کنند کور هستند. آنها، که در کانال هاي تاريکي زندگي مي کنند، که گاه تا به سطح زمين برسد 30 تا 40 مايل ادامه مي يابد، به دليل عدم استفاده از چشم هاي شان، بينايي خود را از دست داده اند.

پس از گذر از شوراب، از سرزمين بياباني مشابهي گذشتيم تا به خط الراس کم ارتفاعي ميان تپه ها رسيديم. آنجا مخزن آب زيبايي بود که توسط برجي به نام حوض شاه عباس مراقبت مي شد، اما در اين فصل سال، مخزن خشک است.

اين مکان در فاصله 18 مايلي پشت بادام قرار دارد. اين خط الراس کم ارتفاع، خط جداکننده خراسان، يا همان سرزمين باستانی پارت، و يزد است.

پس از عبور از حوض شاه عباس، بيابان به بدترين شکل ممکن ظاهر شد؛ تا بدين جا، آن را خاک سفت در بر گرفته بود، اما در اين محل ما به رمل يا تپه بادي هايي رسيده بوديم که جاده از يکي بالا مي رفت و از ديگري سرازير مي شد، و اين تپه ها چنان مشابه يکديگر بودند که ماندن بر مسير درست را هرچه مشکل تر مي ساخت.

آن شب مهتاب زيبايي بود و من و شريک ام به راه خود ادامه داده، راهنما و الاغ ها را پشت سر گذاشتيم. پيشروي مان واقعا کند صورت مي گرفت، زيرا اسب ها در هر قدمي که بر مي داشتند تا مچ پا، و گاه تا زانو در ماسه نرم فرو مي رفتند. ما نگران بوديم که مبادا راه را گم کنيم. در آخر، پس از شش مايل ماسه اي، به يک رشته تپه هاي کم ارتفاع رسيديم، که بیش تر از همه، اسب ها را شاد کرد، زيرا بالاخره، زمين سفتي براي راه رفتن پیدا کرده بودند.

در پايان اين رشته تپه ها، جائي که جاده دوباره بر کف دشت فرود مي آيد، چشمه آب شيرين کوچکي به نام «چشمه شتران» قرار دارد. ضمنا در آنجا يک برج متروکه نيز وجود دارد. به من توصيه اکيد شده بود که در اينجا استراحت نکنم زيرا اين مکان، هنگام حمله، محل تجمع بلوچ ها است.

مشک بزرگ چرمي ام، که حدود يک گالون آب در آن جا مي گرفت را پر کرده؛ اسب ها را آب داده، راه خود را پيش گرفتم.

از آنجايي که هنوز چند مايل ديگر تا رباط خان باقي بود، و اسب ها بسيار خسته شده بودند، از جاده خارج شده، مکان بسيار مناسبي را در شکاف کوه براي مخفي شدن يافتم، طوري که از آنجا مي شد همه جا را زير نظر داشت بدون آنکه ديده شوم.

اينجا دو ساعتي استراحت کردم، تا سر و کله صاحب الاغ ها پيدا شد. او که بسيار وحشت زده بود، خبرداد که بلوچ ها در راه اند. پس از آنکه حيوانات استراحت کردند، راه خود را از ميان پهنه ماسه اي منتهي به رباط خان پي گرفتيم، که فاصله آن از نقطه شروع مان 39 مايل است.

رباط خان، روستاي کوچکي است، با استحکامات قوي و يک برج بلند در بيرون آن، و يک کاروانسراي بزرگ در داخل. آنجا چشمه آب شوري هم هست که مخزني را پر مي کند. يک کم آن طرف تر حوض زيبايي با آب شيرين قرار دارد.

در پي اعلام يکي از مقامات دون پايه خان طبس که به همراه عده اي سوار، در کاروانسراي اين محل مستقر شده بود، تا از مرز هاي خراسان محافظت کند، تعداد کثيري زائر در کارورانسرا گرد آورده شده بودند.


سلمانی ایرانی


او فرمان داشت تا زماني که غارتگران بلوچ چند مايل دورتر، جاده رباط خان را در دست دارند، از عبور هر کسی جلوگيري به عمل آورد. با اين وصف، امکان يافتن راهنما، يا الاغ براي حمل خورجين های اسب وجود نداشت، خورجین هایی که باعث شده بود، اسب ام با پشتي زخمي از کار افتاده گردد.

مجبور شدم سه روز در آن جا توقف کنم، مردم محل، آنطور که ادعا می کردند، از حمله احتمالی بلوچ ها به شدت وحشت زده شده بودند.

این جا برای نخستین بار، دو نفر را دیدم، که به همراه همسران شان توسط بلوچ ها ربوده شده و همه دارائی شان به یغما برده شده بود.

آنها گفتند که به همراه همسران شان و دو نفر دیگر، در جاده کرمان به طبس بودند، که در 80 مایلی جنوب این محل مورد یورش یک گروه سی نفره بلوچ، که اکثرا سوار بر شتر های تیزروی سیستان، قرار گرفتند. شترهای سیستانی به خاطر سرعت شان شهرت بسیار دارند.

آنها و همسران شان را تا حد ضروری ترین لباس ها لخت کرده، سه روز بر پشت شتر با خود برده بودند. یکی از آنها که منطقه را خوب می شناخته، حاضر به قبول وظیفه راهنمایی نشده بود، که موجبات خشمن بلوچ ها را فراهم نموده، او را با شمشیر قطعه قطعه کرده بودند.

فرد دیگری که همراه شان بود نیز به دست بلوچ ها به قتل رسیده بود، آنها همچنین شنیده بودند که پیش از گرفتار شدن شان به دست بلوچ ها، یک فرد دیگر نیز به قتل رسیده است. این دو نفر به همراه همسران شان، پس از سه روز نزدیک چشمه شتران، همان جایی که من ظرف های آب ام را پر کرده بودم، آزاد شدند. آنها خود را به رباط خان رسانده، و نگران ادامه مسیر بودند.

اینجا در مورد راه و روش این راهزنان بلوج چیزهایی شنیدم.

شترهایی که می رانند بسیار تندرو هستند. آن ها، در حالی که یک یا گاهی دو نفر با مقداری غذا بر آنها سوار باشد، می توانند 70 یا حتی 80 مایل در روز راه بپیمایند.

طولانی ترین مسیری که من شنیده بودم، یک شتر آموزش دیده می تواند طی کند، 92 مایل در یک روز در جاده اندازه گیری شده است. طی این مسافت در فاصله یک روز از سپیده دم تا شامگاه انجام شده است، اما شتری که چنین کاری می کند، روز بعد قادر به پیمودن مسافت زیادی نخواهد بود.

به هر حال، آن شتر از نوع بلوچی نبود. بلوچ ها، با آن شتر های تعلیم دیده شان، که تنها چیزی که نیاز دارند این است که روزی یک بار به آنها آب داده شود، و حتی در حالت حمله می توانند تا سه روز بدون آب سر کنند، منطقه را در مسافت های باور نکردنی در می نوردند، در برخی تنگه های بیابان کمین می کنند، ناگهان بر مسافران از همه جا بی خبر یورش برده، و هرکجا شتر و دیگر احشام بیابند، با خود خواهند برد.

گاه نیز کاروانی ثروتمند به دست شان گرفتار می آید. شتر های شان خوراک لازم برای زنده ماندن را در قسمت های کمتر بی آب و علف بیابان می یابند، که با مقدار ناچیزی غذا همراه است، که توسط صاحب شان فراهم می شود. این غذا به شکل توپه های جو است که با مقداری آب مخلوط شده تا به صورت خمیر در آید.

شتر قادر است چند هفته ای را به این روش دوام آورده تا دوره یک تاخت و تاز به سر برسد. بلوچ ها تنها روزی یک بار خود را به چشمه ای دور افتاده در بیابان رسانده، شترها را آب داده، مشک های شان را پر کرده، و به مخفی گاهی تازه در جایی دیگر رحل اقامت کنند.

در روز دوم اقامت ام در اینجا بود که، مردی دوان دوان خبر آورد، زمانی که مشغول جمع آوری انقوزه از تپه های اطراف چشمه شتران بود، گروه بزرگ بلوچ را می بینید، که به نظر او حدود شصت نفر تخمین زده می شدند. آن ها به سمت چشمه آمده، مشک های خود را پر از آب نموده و دور شده بودند؛ او نیز انقوزه های خود را روی زمین رها کرده و دوان دوان خبر را به اینجا رسانیده بود.

در حواشی این بیابان، انقوزه در اندازه های زیاد تولید می شود. انقوزه صمغ بد بوئی است که در اثر تیغ زدن یک گیاه خاص که در بیابان می روید، از آن خارج می شود.

فصل جمع آوری آن هشت ماه طول می کشد و از بهار آغاز شده تا پاییز ادامه می یابد. یک گیاه را می توان تا سالی چهارده بار تیغ زد، و صمغی که از زخم ایجاد شده خارج می شود را با دقت جمع نمود.

ایرانیان کاربرد انقوزه را نمی دانند، و از من سوال می کردند که در هند چه استفاده ای از آن به عمل می آید. من به آنها گفتم، از آن در دارو سازی استفاده می شود، همچنین هندیان، از آن به مقدار بسیار کم، برای تهیه برخی غذا های محلی استفاده می کنند.

از من سوال شد که آیا تا به حال غذایی را که به این صورت آماده شده باشد چشیده ام، و زمانی که با پاسخ مثبت من این باره مواجه شدند و اینکه به نظرم خوش مزه هم میامده، نگاه های وحشت زده شنوندگان را در اطراف خود حس کردم.


ادامه دارد..

قسمت چهارم

لینک های مفید:




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر