۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

سرزمین ترکمن های تِکه و رودخانه های تجن و مرغاب (قسمت دوم )




جاده يزد طبس، در همان دره که ما در آن بوديم، چند مايل قبل از رسيدن به چشمه آب کوچکي به نام دوکالي به جاده اردکان مي پيوندد. پس از آنکه اسب ها را در همان چشمه آب داديم، راه خود را در بيابان بي آب و علف پيش گرفتيم. 29 مايل پس از هامانه به کاروانسرايي در وسط بيابان رسيديم به نام ريزآب، که در آن چشمه آب شور کوچکي هم بود.

نزديک اين محل روستايي بود، که سال ها پيش توسط غارتگران بلوچ نابود شده بود. اين دور ترين نقطه اي بود که خبر حمله بلوچ ها به آن را مي شنيدم، با در نظر گرفتن فاصله سيستان، بسيار شگفت انگيز بود که آنها حملات شان را تا اين حد گسترش داده بودند.

روز بعد، 13 مايل به سمت روستاي سوغند، يا همانگونه که معمولا خوانده مي شود ساغند حرکت کرديم. مي گويند اين مکان نام خود را، که به معني آب گوارا يا شيرين است، بدان جهت بدست آورده که آب چشمه هاي آن جدا گواراست، که البته در اين بخش از کشور امري بسيار نادر است، زيرا آب ديگر نقاط معمولا شور است. ساغند روستايي بسيار فقير است که درون قلعه اي واقع شده، اما کاروانسراي آجري زيبايي دارد. مردم اين روستا، گله هاي گوسفند دنبه دار را در بوته زار هاي تُنُک اين بخش از بيابان چرا مي دهند.

گوسفند دنبه دار به طور بارزي خود را با زندگي در بيابان وفق داده است. اين گوسفند براي زنده ماندن لزوما نيازي به علف ندارد، و مي تواند از بوته ها و درختچه هاي گز و گياهان مشابه که در قسمت هاي حاصلخيز تر اطراف بيابان مي رويند، تغذيه کند. در طول بهار و اوايل تابستان چربي زيادي در دم گوسفند جمع مي شود؛ بافت تشکيل دهنده آن، چيزي ما بين چربي و مغز استخوان است.

در طول زمستان، زماني که غالبا سطح زمين با برف پوشيده شده و به سختي مي توان چيزي براي خوردن يافت، زندگي بر اين گوسفندان بسيار سخت مي شود، بوته هايي که غذاي اصلي شان را تشکيل مي دهند خشک و پلاسيده شده، اما اين گوسفندان قادرند به طور شگفت انگيزي با غذاي بسيار کم، خودشان را سرپا نگه دارند، زيرا چربي ذخيره شده در دم، به آرامي در سيستم بدن جذب شده، نقش غذا را بازي مي کند.

شتر ها نيز از همين روش استفاده مي کنند؛ وقتي خوب غذا داده شوند، کوهان شان به طرز فزاينده اي رشد مي کند، و لايه هاي چربي در اين قسمت از بدن شان نقش ذخيره غذا را بازي کرده، در سفرهاي طولاني در بيابان جذب مي شود. من خود، يک بار در قصابي در بغداد کوهان خيلي بزرگ يک شتر را ديدم که لايه هاي چربي به طور منحصر به فردي در آن انباشته شده بود.

جمعيت کوچک ساغند، با شنيدن خبر نزديک شدن يک گروه سوارکاران بلوچ، بسيار وحشتزده شدند، زيرا گفته مي شد کاروان هاي مسير ساغند طبس را متوقف نموده و غارت مي کنند. با اين حساب، نه مي توانستم راهنمايي بگيرم، و نه الاغي کرايه نمايم. در آخر، با مشکلات بسيار و با تاکيد من بر اين موضوع که مطابق خبر، بلوچ ها در آن سوي رباط پشت بادام هستند، يکي را پيدا کردم که با من تا روستاي بعدي در 38 مايلي آنجا بيايد.

بعد از ظهر همان روز راه افتادم: هرچه بيشتر پيش مي رفتيم زمين خشک تر و بي آب و علف تر مي شد، تا جايي که مي توان تمام سرزمين ميان ساغند و طبس را بياباني وحشتناک توصيف نمود.

در مايل 14ام، کاروانسراي زيبايي است در کنار خرابه هاي روستايي به نام الله آباد، که بيست و پنج سال پيش توسط بلوچ ها نخست غارت و سپس سوزانده شده.

نزديک روستا يک درخت گز کوچک است که رنگ سبز آن چشم را مي نوازد. الله آباد يک چاه آب نيز دارد که بسيار عميق است و آبي که از آن بيرون مي آيد بسيار شور، به همين دليل رهگذاران هرگز از آن استفاده نمي کنند. گاه شتران و گوسفندان را براي چرا به اين محل مي آورند، اما اکنون به دليل ترس از بلوچ ها، آنها را به درون قلعه ها رانده اند.

کمي پس از پشت سر گذاشتن الله آباد، از يک تکه کوچک کويري يا بيابان نمکزار عبور کريدم. هرچند، تمام سرزميني که از آن عبور مي کردم کوير خوانده مي شد، اما اين اشتباه در نام گذاري است. شکي در آن نيست که اين مکان صحراست و در برخي قسمت هاي غير قابل سکونت اش، گوي سبقت را از ديگر پهنه هاي بياباني جهان ربوده است، اما تنها بخش هايي از آن واقعا کوير يا بيابان نمکزار است.

اين البته در قطعه زمين هاي پراکنده اتفاق مي افتد. هرچند، بعضي از آنها بسيار بزرگ هستند، طوري که گاه تا بيش از 100 مايل طول، و 25 تا 30 مايل پهنا دارند. پهنه هاي گسترده تر کوير در قسمت شمالي قرار دارند. در بخش هاي جنوبي تر بيابان، بارش باران بسيار اندک است که البته همان ميزان نيز باعث مي شود قطعه هاي کويري وسعت کمتري بيابند. کويري که هم اکنون از آن عبور مي کنم، با اينکه چندان وسيع نيست، شايد بتواند نوعي بيابان شور در نظر گرفته شود. من يک نمونه را شرح خواهم داد، و نظر خود را در مورد دليل به وجود آمدن اين پديده عجيب توضيح مي دهم.

به اعتقاد من، سرتاسر سرزميني که اکنون از آن گذر مي کنم، زماني بستر دريايي کم عمق بوده است، زيرا تمام ويژگي هاي بستر چنين دريايي در آن ديده مي شود.

ايرانيان روايات متداولي دارند که هرچند اين روايات با افسانه هاي باورناکردني در هم آميخته اند، کماکان بر واقعيات محتملي دلالت دارند. يک روايت مي گويد، در قديم ايران را آب فرا گرفته بود، وحضرت سليمان با کمک دو «ديو» به نام هاي «اَرد» و «بيل»، آب را به درياي خزر ريختند، شهر اردبيل در شمال ايران هم نام خود را از اين ديو ها که به حضرت سليمان کمک کرده بودند، گرفته است. داستان ديگري است که مستقيم به کوير اشاره دارد، طبق آن داستان، روز تولد حضرت محمد، به معجزه او آب کوير خشک گرديد. کوهستان هاي اين منطقه، همگي ويژگي هاي چينه، شکل گرفته در بستر يک دريا يا درياچه کم عمق را دارا هستند. رنگ قرمز ناشي از اکسيد آهن، که پيش از اين به آن اشاره نمودم، نيز به عقيده من نشاني ديگر از چينه شکل گرفته است.

زماني که چنين طغياني به وقوع پيوست و آب دريا را تخليه نمود، سطح اين بيابان کماکان به طرز قابل توجهي پايين تر از ارتفاعات همسايه خود قرار گرفت، و رودخانه هایي که آب خود را به آن مي ريختند به اين روند ادامه دادند و ماندآب ها را شکل دادند. آب تمام چشمه ها و رودخانه ها شامل مقادير جزئي نمک است، اما رودخانه هاي ايران غالبا چنان شور اند که آب آنها قابل آشاميدن نيست. نمکي که رودخانه ها با خود مي آورند در اين ماندآب ها رسوب مي کند، و سال به سال آنها را شور تر می کند. گرماي سخت تابستان آن را خشک کرده، و با سيلاب هاي زمستاني دوباره به ماندآب بدل مي گردد. اين روند در اعصار متمادي تکرار شده، و در طول زمان تمام خاکي را که ماندآب را در بر گرفته با لايه اي از نمک پوشانده شده است.

من در برخي گوشه هاي کوير ديده ام، چگونه زماني که چشمه ها پر آب هستند نمک به صورتي که شرح خواهم داد، از آن برجاي مي ماند. آب اجبارا بر بخش قابل ملاحظه اي از کوير جاري مي شود، تا اينکه به شدت با نمک اشباع گردد؛ اين همان زماني است که در حوزه کم عمقي جمع شده و شروع به تبخير شدن مي کند، و در آخر کيکي از نمک به ضخامت يک پا از خود بر جاي مي گذارد. در بعضي قسمت ها، کيک هايي به اين ضخامت، اگر کسی کاری با آنها نداشته باشد، بر روي سطح باقي مي مانند، که البته بسيار نادر است. زماني که رودخانه اي بالنسبه بزرگ ماندآبي را شکل مي دهد، پهناي سرزمين تاثير گرفته از آن زياد است، مساحت اين ماندآب شور متناسب است با حجم آبي که با رودخانه به پايين آورده مي شود.

بسته به نوع خاک و ميزان نمک، انواع گوناگون کوير به وجود مي آيد. نوعي از آن، در خط الراس ها شکل مي گيرد، طوري که به نظر مي رسد زمين را شخم زده و همانطور کشت نشده رها کرده، و آخر سر يک لايه لعاب مانند، رس نمکي روي آن پاشيده اند. وقتي بر اين لايه لعابي پا گذاشته شود، فرو مي نشيند، و سُم اسب در خاکي پودر مانند، حاوي مقدار زيادي نمک فرو مي رود. اگر بر چنين کويري با اسب تاخته شود، صداي مداوم شکسته شدن سطح لعابي آن توسط پاي اسب، شنيده مي شود. در مواقع ديگر تمام سطح، پوسيده به نظر مي رسد و پاي اسب تا اعماق آن فرو رفته، باعث مي شود که نمک سفيد در روي سطح آن نمايان گردد. گاهي نقاط خيسي به چشم مي خورند که به نظر مي رسد در پايين عرق کرده است.

وقتي در شب مهتابي از پهنه اي از بيابان پوشيده از نمک عبور شود، نمود غريبي دارد. ايرانيان، که بسيار خرافاتي اند، مي گويند در اين بيابان هاي نمک جن و ارواح پليد زندگي مي کنند، و داستان هاي بيشماري از ظهور آنها بر انسان تعريف مي کنند، و همينطور از حقه هاي پست و کثيفي که آنها سر افراد آورده اند.

چنين مکاني کاملا مناسب داستان ارواح است. احساس مرموز و غريبي که مناسب چنان فضاهائي است، و در ذهن آدم تصور يکي از همان ديوهاي افسانه اي را ايجاد مي کند، شکستگي هاي خاک همچون چين خوردگي هاي پوست اش هستند و قسمت هاي مرطوب به نظر مي آيد در اثر عرق بد بوي او ايجاد شده باشند.

ايرانيان به شدت به جن اعتقاد دارند. يکبار مردي را که به همراه يک نامه براي سفارش خريد اسب چاپاري فرستاده بودم، نرسيده به شهر مقصد، به جايي که من او را از آنجا فرستاده بودم بازگشت. وقتي او را بخاطر بازگشت اش بازخواست نمودم، پاسخ داد که در راه دو جن ديده بود که راه او را سد کرده بودند، و سحرگاه به صورت دودي پيچ در پيچ ناپديده شدند.

ادامه دارد ...

لینک های مفید:






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر